ببر مازندران



پس از 52 سال سرانجام دو ببر آمور (ببر سيبري) كه به گفته كارشناسان از نظر ژنتيكي تفاوت چنداني با ببر مازندران ندارند روانه ايران شدند تا با كمك كارشناسان داخلي و خارجي نسل ببر مازندران مجددا در كشور احيا شود.
به گزارش خبرنگار «محيط زيست» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گزارش‌ها نشان مي‌دهد آخرين ببر ايران در پارك ملي گلستان در سال 1337 شكار شد و پس از آن ديگر خبري از ببر در ايران نبود. اما پيش از اين ببر ايراني در منطقه مازندران و در جنگل‌هاي هيركاني (جنگل‌هاي مازندران و گيلان تا منطقه سرخس) پراكندگي داشته و جمعيت آن بسيار زياد بوده است به شكلي كه ظل السطان در كتاب تاريخ مسعودي مي‌نويسد در برنامه شكاري كه در ميانكاله داشتم 35 ببر شكار كردم.

رودخانه تجن

تَجَن، رودخانه‌ای در استان مازندران و نیز نام بخش سفلای رودخانۀ هریرود که قسمتی از مرز طبیعی ایران و ترکمنستان را تشکیل می‌دهد.

بابل

بابُل‌، شهرستان‌ و شهري‌ در استان‌ مازندران است‌.

آل دابویه


آلِ دابویه، یا دابویگان، سلسلة کوچک و قدیم محلبی که پس از انقراض ساسانیان و درحدود 40-142ق/660-759م در گیلان و دیلم و طبرستان با استقلال حکمرانی کردند. این سلسله منسوب است به دابویه پسر بزرگ گیل گاوباره، پسر فرخان گیلانشاه (ابن‎اسفندیار، 153-177؛ مرعشی 26-35، 228). 

ابن اسفندیار


اِبْن‌ِ اِسْفَنْديار، بهاءالدين‌ محمد بن‌ حسن‌ بن‌ اسفنديار كاتب‌ (زنده‌ در 613ق‌/1216م‌)، تاريخ‌ نگار ايرانى‌ِ اواخر سدة 6 و اوايل‌ سدة 7ق‌/12 و 13م‌ (قزوينى‌، 2/18). از احوال‌ او آگاهيهاي‌ زيادي‌ در دست‌ نيست‌. در مقدمة اثر برجسته‌اش‌، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ سرگذشت‌ خود اشاره‌هايى‌ دارد. وي‌ بخشى‌ از دوران‌ زندگانى‌ خود را در دربار پادشاهان‌ آل‌ باوند (ه م‌) به‌ سر برد (نفيسى‌، 1/129) و در آنجا از حمايت‌ حسام‌الدوله‌ اردشير بن‌ حسن‌ باوندي‌ (567 -602ق‌/ 1172-1206م‌) برخوردار بود. پيش‌ از سال‌ 606ق‌ به‌ بغداد سفر كرد و در 606ق‌ از آنجا به‌ قصد عراق‌ عجم‌ خارج‌ شد، اما چون‌ در همان‌ اوقات‌ خبر كشته‌ شدن‌ نصيرالدوله‌ رستم‌ بن‌ اردشير بن‌ حسن‌ فرزند حامى‌ خود را شنيد، به‌ سوي‌ ري‌ آمد. طبرستان‌ موطن‌ ابن‌ اسفنديار از آن‌ پس‌ به‌ خواست‌ بزرگان‌ آنجا تحت‌ قلمرو سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ درآمد و او خبر اين‌ حوادث‌ را در آغاز كتاب‌ خود نوشته‌ است‌ (ص‌ 1). دوران‌ توقف‌ او در ري‌ حداقل‌ دو ماه‌ به‌ طول‌ انجاميد (ص‌ 4). در اين‌ شهر بود كه‌ در كتابخانة مدرسة رستم‌ بن‌ على‌ بن‌ شهريار، كتابى‌ را كه‌ ابوالحسن‌ بن‌ محمد يزدادي‌ در تاريخ‌ گاوبارگان‌ِ طبرستان‌ به‌ عربى‌ نوشته‌ بود، به‌ دست‌ آورد و بر آن‌ شد كه‌ كتاب‌ را به‌ عنوان‌ اساس‌ كار خود به‌ فارسى‌ برگرداند (ص‌ 4- 5). اندك‌ زمانى‌ پس‌ از ترجمة كتاب‌، هنوز آن‌ را از سواد به‌ بياض‌ نبرده‌ بود كه‌ به‌ دعوت‌ پدر به‌ وطن‌ خود مازندران‌ (احتمالاً آمل‌) بازگشت‌ و پس‌ از توقفى‌ كوتاه‌، راه‌ خوارزم‌ در پيش‌ گرفت‌ (ص‌ 5 -7). اين‌ شهر، به‌ گفتة او، در آن‌ وقت‌ شهري‌ آبادان‌ و با رونق‌ و ميعادگاه‌ دانشمندان‌ بود. 5 سال‌ از توقف‌ او در خوارزم‌ گذشته‌ بود كه‌ روزي‌ در بازار كتابفروشان‌ و صحافان‌ آن‌ شهر ترجمة عربى‌ ابن‌ المقفع‌ از نامة تنسر را به‌ دست‌ آورد. تنسر، موبد بزرگ‌ اردشير بابكان‌، اين‌ نامه‌ را به‌ جشنسْف‌ (گشنسب‌)، شاه‌ طبرستان‌، نوشته‌ و او را به‌ اطاعت‌ اردشير خوانده‌ بود. ابن‌ اسفنديار اين‌ متن‌ را به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كرد و آن‌ را در مدخل‌ تاريخ‌ طبرستان‌ خود قرار دارد (ص‌ 7- 8، 166-167) و بدين‌ سان‌ اين‌ اثر گرانبهاي‌ ادبيات‌ پهلوي‌ را از گزند روزگار حفظ كرد.
نامة تنسر يكى‌ از مهم‌ترين‌ اسنادي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ تشكيلات‌ زمان‌ ساسانيان‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (كريستن‌ سن‌، 82). ابن‌ اسفنديار در 603ق‌/1206م‌ به‌ نگارش‌ تاريخ‌ خود مشغول‌ بوده‌ است‌، چه‌ در يك‌ جاي‌ آن‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ در اين‌ زمان‌، 400 سال‌ از شهادت‌ امام‌ رضا(ع‌) (203ق‌/818م‌) مى‌گذرد (ص‌ 203؛ قس‌: ادبيات‌ تهران‌، 1/86). البته‌ تاريخ‌ ياد شده‌ با توجه‌ به‌ سال‌ شروع‌ تأليف‌ كتاب‌ (پس‌ از آمدن‌ مؤلف‌ به‌ ري‌ در 606ق‌) تقريبى‌ مى‌نمايد. او به‌ طور يقين‌ تا 613ق‌/1216م‌ در قيد حيات‌ بوده‌ و تا اين‌ زمان‌ مشغول‌ نگارش‌ تاريخ‌ خود بوده‌ است‌. به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ آيا او در حملة مغول‌ به‌ خوارزم‌ در 617ق‌/1220م‌ در آن‌ شهر بوده‌ و كشته‌ شده‌، يا پيش‌ از آن‌ به‌ زادگاه‌ خود در مازندران‌ بازگشته‌ است‌.
اثر ابن‌ اسفنديار قديم‌ترين‌ كتاب‌ در تاريخ‌ طبرستان‌ است‌. انشاي‌ آن‌ بسيار فصيح‌ است‌، ولى‌ مؤلف‌ در استعمال‌ لغات‌ عربى‌ افراط ورزيده‌ است‌. بخشهاي‌ نخستين‌ اين‌ كتاب‌ حاوي‌ مطالب‌ افسانه‌اي‌ است‌، ولى‌ در مورد طبرستان‌ پس‌ از اسلام‌، اطلاعات‌ تاريخى‌ و جغرافيايى‌ آن‌ ارزشمند و مستند است‌، به‌ ويژه‌ آگاهيهاي‌ بسياري‌ در مورد افراد مشهور محلى‌ و شاعرانى‌ كه‌ به‌ زبان‌ طبري‌ شعر سروده‌اند. در آن‌ به‌ دست‌ داده‌ شده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ در 4 «قسم‌» است‌. بخشهاي‌ پايانى‌ آن‌ كه‌ در خصوص‌ آل‌ بويه‌ و آل‌ زيار و ابتداي‌ تاريخ‌ آل‌ باوند بوده‌ از ميان‌ رفته‌ است‌. ادوارد براون‌ خلاصه‌اي‌ از اين‌ اثر را به‌ زبان‌ انگليسى‌ ترجمه‌ كرده‌ و در 1905م‌ منتشر ساخته‌ است‌. متن‌ فارسى‌ آن‌ همراه‌ با ذيلهايى‌ كه‌ ديگران‌ بر اين‌ كتاب‌ افزوده‌اند، در 1320ش‌ در تهران‌ به‌ كوشش‌عباس‌اقبال‌آشتيانى‌ به‌چاپ‌رسيده‌است‌(نك: تاريخ‌طبرستان‌ ).
مآخذ: ابن‌ اسفنديار، محمد، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ادبيات‌ تهران‌، خطى‌؛ اقبال‌، عباس‌، مقدمه‌ بر تاريخ‌ طبرستان‌ (نك: هم، ابن‌ اسفنديار)؛ براون‌، ادوارد، تاريخ‌ ادبى‌ ايران‌، ترجمة غلامحسين‌ صدري‌ افشار، تهران‌، 1357ش‌؛ قزوينى‌، محمد، يادداشتها، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1347ش‌؛ كريستن‌ سن‌، آرتور، ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة غلامرضا رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ نفيسى‌، سعيد، تاريخ‌ نظم‌ و نثر در ايران‌، تهران‌، 1344ش‌.
سيدعلى‌ آل‌ داود

ابن شهر آشوب ساروی


اِبْن‌ِ شَهْرْ آشوب‌، ابو جعفر محمد بن‌ على‌ بن‌ شهر آشوب‌ بن‌ ابى‌ نصر بن‌ ابى‌ الجيش‌ ساروی ، ملقب‌ به‌ رشيدالدين‌ و عزالدين‌ (489- 16 شعبان‌ 588ق‌/1096-27 اوت‌ 1192م‌)، مفسر، محدث‌، اديب‌ و فقيه‌ امامى‌. تنها در سند سماع‌ كتاب‌ سليم‌ بن‌ قيس‌ (ص‌ 63) كنية او «ابوعبدالله‌» آمده‌ و از آنجا وارد منابع‌ متأخر شده‌ است‌. ا

ابن رستمی طبری

اِبْن‌ِ رُستم‌ طَبَري‌، ابوجعفر محمد بن‌ جرير بن‌ رستم‌ آملى‌، متكلم‌ امامى‌ سدة 3ق‌/9م‌. در مورد جزئيات‌ زندگى‌ او اطلاع‌ چندانى‌ در دست‌ نيست‌. با در نظر گرفتن‌ اينكه‌ تنها راوي‌ شناخته‌ شدة او حسن‌ بن‌ حمزة طبري‌ در 358ق‌/969م‌ وفات‌ يافته‌ است‌ (نك: نجاشى‌، 64)، حيات‌ او را بايد در نيمة دوم‌ قرن‌ 3 ق‌ و شايد اوايل‌ قرن‌ 4ق‌ دانست‌. قراين‌ مختلف‌ اين‌ تصور را به‌ وجود مى‌آورد كه‌ وي‌ در طبرستان‌ اقامت‌ داشته‌ و در اين‌ صورت‌ در زمان‌ حكومت‌ علويان‌ زيدي‌ طبرستان‌ (250-316ق‌) مى‌زيسته‌ است‌. منتجب‌ الدين‌ در تاريخ‌ ري‌ از يك‌ سفر او به‌ ري‌ اطلاع‌ داده‌ (ابن‌ حجر، 5/103) و شايد ابن‌ رستم‌ در اين‌ سفر با برخى‌ متكلمان‌ آن‌ شهر چون‌ محمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ قبة امامى‌ (د قبل‌ از 319ق‌) تماس‌ داشته‌ است‌.
تنها اثر موجود ابن‌ رستم‌ المسترشد فى‌ الامامة نام‌ دارد كه‌ در نجف‌ بدون‌ تاريخ‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. نجاشى‌ (ص‌ 376) اين‌ كتاب‌ را با همين‌ عنوان‌ به‌ ابن‌ رستم‌ نسبت‌ داده‌ و آن‌ را با دو واسطه‌ از مؤلف‌ روايت‌ كرده‌ است‌. در فهرست‌ طوسى‌ (ص‌ 158) نيز از كتابى‌ با اين‌ نام‌ از وي‌ ياد شده‌ است‌، ولى‌ ابن‌ نديم‌ (ص‌ 292) بدون‌ اينكه‌ از ابن‌ رستم‌ نامى‌ ببرد المسترشد را به‌ طبري‌ مورخ‌ نسبت‌ داده‌ است‌.
در سده‌هاي‌ بعد اين‌ كتاب‌ مورد استفادة ابن‌ شهر آشوب‌ (د 558ق‌) در مناقب‌ (2/294، جم) و ابن‌ ابى‌ الحديد (د 656ق‌) در شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ (2/36) قرار گرفته‌ است‌. نسخة چاپ‌ شدة المسترشد تنها حاوي‌ مباحث‌ مربوط به‌ امام‌ على‌(ع‌) بوده‌ و به‌ امامان‌ ديگر نپرداخته‌ است‌، ولى‌ از منقولات‌ ابن‌ شهر آشوب‌ از ابن‌ رستم‌ در مناقب‌ (4/134، 262، 351) در مباحث‌ مربوط به‌ امامان‌ سجاد، صادق‌ و رضا(ع‌) كه‌ در يك‌ مورد به‌ اخذ آن‌ از المسترشد نيز تصريح‌ شده‌، چنين‌ برمى‌آيد كه‌ بخشى‌ از المسترشد به‌ مباحث‌ مربوط به‌ ديگر امامان‌ اثناعشر اختصاص‌ داشته‌ كه‌ اكنون‌ مفقود است‌. اين‌ كتاب‌ را از نظر روش‌ بايد در زمرة آن‌ دسته‌ از آثار كلامى‌ اماميه‌ قرار داد كه‌ براي‌ اثبات‌ حقانيت‌ مذهب‌ از روايات‌ مخالفان‌ بهره‌ گرفته‌اند. با مقايسه‌ بين‌ المسترشد و كتاب‌ الايضاح‌ منسوب‌ به‌ فضل‌ بن‌ شاذان‌ نيشابوري‌ (د 260ق‌) روشن‌ مى‌گردد كه‌ اين‌ دو كتاب‌ وجوه‌ اشتراك‌ بسياري‌ دارد و المسترشد مباحث‌ ايضاح‌ را در مواردي‌ با بسط و تكميل‌ وارد كرده‌ است‌ (براي‌ توضيح‌ بيشتر در اين‌ مورد نك: ابن‌ شاذات‌، فضل‌، ه د). در مورد استفادة احتمالى‌ آثار بعدي‌ از المسترشد، بايد گفت‌ كه‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ الشافى‌ سيد مرتضى‌ اشتراكات‌ زيادي‌ با آن‌ دارد، ولى‌ نزديكى‌ بيشتر لفظ الشافى‌ به‌ الايضاح‌ نسبت‌ به‌ المسترشد احتمال‌ استفادة سيد مرتضى‌ از آن‌ را كاهش‌ مى‌دهد (به‌ عنوان‌ نمونه‌ ميان‌ المسترشد، 39-40 و الشافى‌، 242 و الايضاح‌، 135- 139 مقايسه‌ شود). گذشته‌ از جنبة كلامى‌، المسترشد از جهت‌ منابع‌ تاريخى‌ با ارزشى‌ كه‌ مؤلف‌ از آن‌ نقل‌ كرده‌ و امروزه‌ از منابع‌ مفقود به‌ شمار مى‌روند، كتابى‌ پرمايه‌ است‌. از جمله‌ مى‌توان‌ از روايات‌ زيادي‌ كه‌ ابن‌ رستم‌ (جم) از واقدي‌ نقل‌ كرده‌، ياد كرد.
ابن‌ رستم‌ بجز المسترشد آثار ديگري‌ نيز داشته‌ كه‌ نجاشى‌ و طوسى‌ از آنها نامى‌ نبرده‌اند (نك: نجاشى‌، 376؛ طوسى‌، فهرست‌، 159)، ولى‌ ابن‌ شهر آشوب‌ ( معالم‌، 106) اثري‌ با عنوان‌ الفاضح‌ و ذهبى‌ (3/499) كتابى‌ به‌ نام‌ الرواة عن‌ اهل‌ البيت‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند. قاضى‌ نورالله‌ شوشتري‌ (1/98، 491) نيز كتابى‌ با عنوان‌ الايضاح‌ در امامت‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ كه‌ محتوا و رابطة احتمالى‌ آن‌ با الايضاح‌ منسوب‌ به‌ ابن‌ شاذان‌ دانسته‌ نيست‌. اندك‌ بودن‌ اطلاعات‌، شباهت‌ نامها و در مواردي‌ هم‌ عصر بودن‌ موجب‌ شده‌ تا شخصيت‌ صاحب‌ المسترشد با چند تن‌ ديگر خلط شود، از جمله‌ برخى‌ چون‌ ابن‌ حجر عسقلانى‌ (5/103) او را با ابوجعفر احمد بن‌ محمد بن‌ يزديار بن‌ رستم‌ طبري‌ نحوي‌ و مقري‌ ساكن‌ بغداد (د بعد 304ق‌)، صاحب‌ تأليفاتى‌ در علوم‌ قرآن‌ و ادب‌ خلط كرده‌اند (نك: ه د، ابن‌ رستم‌).
ابن‌ حجر (همانجا) همچنين‌ با مستندي‌ نامعلوم‌ ابن‌ رستم‌ را از متكلمين‌ معتزله‌ شمرده‌ و نيز احتمال‌ داده‌ آنچه‌ در مورد كفايت‌ مسح‌ پا در وضو به‌ طبري‌ فقيه‌ و مورخ‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ مربوط به‌ ابن‌ رستم‌ طبري‌ بوده‌ باشد، ولى‌ تصريح‌ طبري‌ در تفسير (6/83) به‌ اين‌ حكم‌، بى‌ اساس‌ بودن‌ احتمال‌ ابن‌ حجر را نشان‌ مى‌دهد. از طرفى‌ ديگر ابن‌ ابى‌ الحديد (2/36) تصور كرده‌ يك‌ دو بيتى‌ معروف‌ كه‌ در منابع‌ ديگر (مانند ياقوت‌، 1/68) به‌ ابوبكر محمد بن‌ عباس‌ خوارزمى‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ و گفته‌ شده‌ كه‌ دربارة طبري‌ مورخ‌ سروده‌ شده‌، مربوط به‌ صاحب‌ المسترشد باشد. در اين‌ دو بيتى‌ اطلاعاتى‌ راجع‌به‌ وطن‌ و مذهب‌ طبري‌ موردنظر سراينده‌ داده‌ شده‌ است‌.
مهم‌ترين‌ خلط در مورد ابن‌ رستم‌ نسبت‌ كتاب‌ دلائل‌ الامامة كه‌ در 1383ق‌/1962م‌ در نجف‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌، به‌ اوست‌. نخستين‌ بار ابن‌ شهر آشوب‌ در قرن‌ 6ق‌ در معالم‌ (ص‌ 106) اين‌ اثر را به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ است‌. در قرن‌ 7ق‌ رضى‌الدين‌ ابن‌ طاووس‌ به‌ طور مكرر از دلائل‌ استفاده‌ كرده‌ و مؤلف‌ آن‌ را محمد بن‌ جرير بن‌ رستم‌ طبري‌ ( الاقبال‌، 6)، محمد بن‌ رستم‌ بن‌ جرير ( الامان‌، 52، فرج‌ المهموم‌، 102، كشف‌ المحجة، 35) يا محمد بن‌ جرير ( اللهوف‌، 26، اليقين‌، 50 -51) ناميده‌ است‌. تطابق‌ بين‌ اسلوب‌ منقولات‌ ابن‌ طاووس‌ با دلائل‌ الامامة چاپ‌ شده‌، و نيز يافت‌ شدن‌ مطالب‌ منقول‌ در الامان‌ (ص‌ 52 -60) و اللهوف‌ (همانجا) عيناً در دلائل‌ (74، 104- 109) نشان‌ مى‌دهد كه‌ دلائل‌ مورد نظر ابن‌ طاووس‌ همين‌ كتاب‌ بوده‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ برخلاف‌ نسخة چاپ‌ شده‌، مبحث‌ مربوط به‌ امام‌على‌(ع‌) و حتى‌ احتمالاً پيامبر(ص‌) را نيز دربرداشته‌ است‌. از سخن‌ ابن‌ طاووس‌ در اللهوف‌ (همانجا) چنين‌ برمى‌آيد كه‌ او عبارت‌ «قال‌ ابوجعفر محمد بن‌ جرير طبري‌» را كه‌ بارها در دلائل‌ الامامة تكرار شده‌ (مثلاً ص‌ 63، 210)، بيان‌ كنندة نام‌ مؤلف‌ كتاب‌ دانسته‌، در حالى‌ كه‌ مشايخ‌ اين‌ محمد بن‌ جرير طبري‌ ابداً با ديگر مشايخى‌ كه‌ در طول‌ كتاب‌ دلائل‌ الامامة از ايشان‌ نقل‌ قول‌ شده‌ از نظر طبقه‌ تطبيق‌ نمى‌كند. بنابراين‌ مى‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ مستند ابن‌ طاووس‌ در انتساب‌ كتاب‌ چندان‌ محكم‌ نبوده‌ است‌. به‌ هر حال‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اسناد كتاب‌ دلائل‌ با همة آشفتگيها و ابهاماتى‌ كه‌ دارد نشان‌ مى‌دهد تأليف‌ كتاب‌ دست‌ كم‌ بيشتر از يك‌ قرن‌ بعد از زمان‌ صاحب‌ المسترشد بوده‌ است‌. نيز وجود لفظ «رحمه‌الله‌» پس‌ از نام‌ حسين‌ بن‌ عبيدالله‌ غضائري‌ (د 411ق‌) در (ص‌ 300) به‌ همراه‌ ذكر سال‌ 395ق‌ در طبقة مشايخ‌ برادر مؤلف‌ در (ص‌ 92) ظاهراً دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ تأليف‌ كتاب‌ مدتى‌ پس‌ از 411ق‌/1020م‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.
با توجه‌ به‌ آنچه‌ گفته‌ شد سخن‌ برخى‌ از متأخران‌ چون‌ مجلسى‌ (1/20) كه‌ دلائل‌ الامامة را نام‌ ديگر المسترشد دانسته‌، يا المسترشد را جزء اول‌ و دلائل‌ را جزء دوم‌ از اثري‌ واحد شمرده‌اند (نك: مقدمة دلائل‌، «د») بدون‌ ترديد خطاست‌ (در مورد آثار ديگري‌ كه‌ به‌ ابن‌ رستم‌ طبري‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ و از نظر سند و اسلوب‌، وضعى‌ شبيه‌ دلائل‌ الامامة دارند، نك: آقابزرگ‌، 21/27- 28، 22/332، 24/349؛ حرّ عاملى‌، 1/28، 400). در اينجا ذكر اين‌ نكته‌ لازم‌ است‌ كه‌ طوسى‌ در فهرست‌ (ص‌ 158) براي‌ ابن‌ رستم‌ صفت‌ «الكبير» را آورده‌ كه‌ احتمال‌ دارد براي‌ تمييز او از ابن‌ رستم‌ ديگري‌ باشد، ولى‌ در رجال‌ او (ص‌ 514) اين‌ قيد ديده‌ نمى‌شود.
مآخذ: آقابزرگ‌، الذريعة؛ ابن‌ ابى‌ الحديد، عبدالحميد، شرح‌ نهج‌ البلاغة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1378ق‌/1959م‌؛ ابن‌ حجر عسقلانى‌، احمد، لسان‌ الميزان‌، حيدرآباد دكن‌، 1329-1331ق‌؛ ابن‌ رستم‌ طبري‌، محمد، المسترشد، نجف‌، كتابخانة حيدريه‌؛ ابن‌ شاذان‌، فضل‌، الايضاح‌، به‌ كوشش‌ جلال‌الدين‌ محدث‌، تهران‌، 1351ش‌؛ ابن‌ شهر آشوب‌، محمد، معالم‌ العلماء، نجف‌، 1380ق‌/1961م‌؛ همو، المناقب‌، قم‌، چاپخانة علميه‌؛ ابن‌ طاووس‌، على‌، الاقبال‌، 1320ق‌؛ همو، الامان‌ من‌ اخطار الاسفار و الازمان‌، نجف‌، 1370ق‌؛ همو، فرج‌ المهموم‌، نجف‌، 1368ق‌؛ همو، كشف‌ المحجة، نجف‌، 1370ق‌/1950م‌؛ همو، اللهوف‌، نجف‌، 1369ق‌/1950م‌؛ همو، اليقين‌، نجف‌، 1369ق‌/1950م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ حر عاملى‌، محمد، اثبات‌ الهداة، قم‌، چاپخانة علميه‌؛ دلائل‌ الامامة، نجف‌، 1383ق‌/1962م‌؛ ذهبى‌، محمد، ميزان‌ الاعتدال‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد البجاوي‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ سيد مرتضى‌، على‌، الشافى‌، تهران‌، 1301ق‌؛ شوشتري‌، قاضى‌ نورالله‌، مجالس‌ المؤمنين‌، تهران‌، 1354ش‌؛ طبري‌، تفسير؛ طوسى‌، محمد، الرجال‌، به‌ كوشش‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، 1381ق‌/1961م‌؛ همو، الفهرست‌، به‌ كوشش‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، كتابخانة مرتضويه‌؛ مجلسى‌، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ نجاشى‌، احمد، الرجال‌، به‌ كوشش‌ موسى‌ شبيري‌، قم‌، 1407ق‌؛ ياقوت‌، بلدان‌. احمد پاكتچى‌ (رب) 31/6/77

ابو طيب طبری


اَبوطيِِّبِ طبَري، طاهر بن عبدالله بن طاهر (348 ـ 450ق/959 ـ 1058 م)، فقيه بنام شافعي. ابوطيب در آمل به دنيا آمد (خطيب، 9/359؛ ابوالسحاق، 127) و چنانكه گفته اند، از 14 سالگي در همانجا به كسب علم و استماع حديث پرداخت (خطيب، همانجا؛ ابن جوزي، صف‍ـة، 2/494) و در مجلس درس فقه ابوعلي زجاجي حاضر شد (ابوالسحاق، 117، 127؛ سمعاني، 9/43؛ قس: ابن ابي الدم، 443، كه به اشتباه از ابوعلي ثقفي نام برده است).

سفرنامه رابینو در ساری


ناحیه ساری یکی از حاصلخیزترین نقاط مازندران است در آنجا برنج فراوان و پنبه و نیشکر نیز می کارند.ا

سفرنامه رابینو در بهشهر

اشرف در پنج مایلی دریای مازندران و در کنار کوهستان واقع و در سمت جنوبی آن درختان بلند بسیار فراوان است.

سفرنامه رابینو در آمل

آمل شهری با شکوه است.چهار دروازه دارد هرچند دری وجود ندارد.

سفرنامه ابن حوقل به طبرستان

بزرگترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم نشین آنجاست و در روزگاران گذشته حکام در سارویه(ساری) می نشستند.طبرستان سرزمینی پر آب و میوه است.
درختان بزرگ دارد و اغلب بیشه و جنگل است . بناهای آن از چوب و نی، و اقلیمی پر باران است و بسا اوقات یک سال تمام بی وقفه باران می آید و آفتاب ظاهر نمی شود.

مرعشیان

پس از برافتادن مغول مرعشیان که در تبرستان پیدا شده بودند (سادات عرب که به مرعشیان مازندران معروفند) در سال ۷۶۰ه.ق میر قوم الدین مرعشی، حکومت مرعشیان را تأسیس کرد.

اسپهبد خورشید ( آخرین پادشاه سلسله آل دابویه )


وقتی پدر اسپهبد خورشید (دازمهر) از دنیا رفت خورشید خردسال بود بر همین اساس عمویش "فرخان کوچک" نایب السلطنه وی شد.

لباس‌های مازندرانی

لباس‌ها و زبان دو چیز هستند که هر قوم از گذشتگان خویش به ارث میبرند. ولی اکنون نمیتوان در سراسر طبرستان فردی را مشاهده کردکه لباس و هویت خود و گذشتگانش را بر تن داشته باشند ولی حتی اگر رانندگان لر و کرد را طبرستان ببینید حتما لباس مادریشان را بر تن دارند...