خیرالنساء بیگم معروف و ملقّب به مهدعُلیا و دختر میرعبداللّه مرعشی (از سادات مازندران و پادشاه مناطقی از طبرستان) در سال 974 هجری به خواست شاه طهماسب به عقد محمدمیرزا (سلطان محمد خدابنده) در آمد. این زن متنفّذ و سیاستمدار پس از آنکه نخستین پسر خود، حمزه میرزا را به دنیا آورد با شوهرش که به عنوان والی خراسان منصوب گردید، بدان سو رفت. چون شویش بر اثر بیماری آبله نابینا گشت زمام کارهای ایالتی را در قلمرو هرات و خراسان به دست گرفت و با بزرگان کشور به دید و بازدید و نامه نگاری روی آورد. همان جا در اول رمضان 978 هجری شاه عباس را به دنیا آورد.
شاه که از سلطه جویی های عروس خود بیمناک گردیده بود وقتی طفل مزبور به حدود دو سالگی رسید بر آن شد تا او را با همسر و فرزند به شیراز روانه سازد، نیز فرمان داد پسر هشت ساله اش در شیراز به حکومت بنشیند؛ اما خیرالنساء از پدرشوهر خواست پسر دومش، عباس، را به حکومت هرات انتخاب کند و اجازه دهد او با شوهر و پسرش حمزه میرزا به فارس بروند، بدین گونه این زن از پسر کوچک خود جدا گشت. چون شاه طهماسب مُرد و شاه اسماعیل به جایش بر تخت سلطنت نشست و دست به کشتار شاهزادگان صفوی زد به سبب تدبیر این زن مأموران شاه به عباس میرزا دست نیافتند. پس از مرگ شاه اسماعیل دوم نه تنها موافقت و همیاری سلیمان اعتمادالدوله را که از امرای متنفّذ وقت بود به دست آورد بلکه به زودی در کنار شوهر نابینای خود که با کمک پری خان خانم به حکومت رسیده بود، زمام امور را به دست گرفت، از این زمان، امرای دولت و وزیران بخصوص دختر شاه طهماسب (پری خان خانم) خود را با بانویی هوشمند روبه رو دیدند که تشنه مقام و شیفته قدرت بود. چون شوهر خیرالنساء ناتوان بود، چندگاهی پس از به رسمیت شناخته شدن حکومت، وی به عزل و نصب حکّام و مأموران لشکری سرگرم گردید و با اجرای چند حکم اعدام، در دل مخالفان و دشمنان هراس افکند.
جنگ قدرت سختی بین او و پری خان خانم درگرفت، سرانجام خیرالنساء بیگم با لقب مهدعلیا، با از میان برداشتن وی، پیروز گردید. سلطان محمد خدابنده به تحریک همسر خود، در صدد برآمد به نفوذ این زن و سران قزلباش و دخالت هایش خاتمه دهد، از این رو به اشاره وی، خلیل خان افشار پری خان خانم را خفه کرد و به زندگی سی ساله اش خاتمه داد. سلطان تمامی دارایی های وی را به قاتلش تقدیم کرد.
خیرالنساء بیگم، میرزاسلیمان جابری را که از رجال کاردان و دانای ایران و وزیر شاه اسماعیل دوم صفوی بود به صدراعظمی برگزید و به او لقب اعتمادالدوله داد. مدتی بعد دولت عثمانی با استفاده از اوضاع پریشان ایران، بخش هایی از قفقاز را تسخیر نمود. خیرالنساء بیگم که همسر را در اداره امور کشور ناتوان می دید فرماندهی لشکریان سرزمین ایران را به دست گرفت و به نبرد با متجاوزان پرداخت و قسمت هایی از ولایت شیروان را تصرف کرد.
خیرالنساء بیگم با نابود کردن مخالفان به طور عملی در امور حکومتی رسما دخالت می کرد. بدون تصویب و تأیید او هیچ حکمی در کشور به اجرا در نمی آمد. چون حمزه میرزا پسر بزرگش، که آن زمان یازده ساله بود، به نیابت سلطنت انتخاب گردید مهدعلیا که همسر شاه و مادر ولیعهد بود دیگر در کار حکومت کسی را شایسته مشورت نمی دید و به استبداد رأی روی آورد. این رفتار بین او و امیران وقت شکاف پدید آورد. وقتی خواست پسر خود، عباس میرزا، را از هرات به مرکز حکومت بیاورد آتش نفاق شعله ورتر گردید. مهدعلیا که از مخالفت سرداران به خشم آمده بود فرد قوی تری را برای این کار معیّن نمود، حال آنکه در مدت یک سال حکومت چنان بذری از کینه و عداوت در قلوب امیران پاشیده بود که از هر طرف دستی وی را به سوی هلاکت تهدید می کرد. سران قزلباش که از قدرت نمایی و خودکامگی او به ستوه آمده بودند در از میان برداشتن وی همداستان گردیدند و به سلطان محمد خدابنده پیام فرستادند که دیگر بیش از این تحمل رفتار خشن مهدعلیا را ندارند و اگر دست او از امور کشور کوتاه نشود، کار به شورش و آشوب و ناامنی منجر خواهد گشت.
مهدعلیا با آگاهی از این نارضایتی ها، برای امرا پیغام فرستاد: تا زنده ام از این روش دست بر نخواهم داشت و از تهدیدهای سران قزلباش هراسی ندارم زیرا مادر چهار شاهزاده ام و یقین دارم اگر برای کشتن من اقدام کنند، فرزندان انتقام خون مرا از دشمنان خواهند گرفت.
در این موقع قوام الدین شیرازی ـ وزیر مهدعلیا ـ از وی خواست با پخش سکه های طلا میان سپاهیان رضایت آنان را فراهم آورده و ضربه ای به مخالفان وارد کند. مهدعلیا از روی خودخواهی و غرور این پیشنهاد را رد کرد. سرانجام امرای قزلباش ظهر روز اول جمادی الثانی سال 987 هجری با شمشیرهای برهنه وارد حرمسرای شاهی گردیده و این زن فرمانروا را که به همسر ناتوان و نابینای خود پناه برده بود، از شوهرش جدا کردند و در برابر چشم همگان خفهاش نمودند. همزمان جمعی از بستگانش کشته شدند. بدین گونه خیرالنساء بیگم یا ماه شرف النساء که آرزوی فرمانروایی مطلق العنان در ایران داشت از میان رفت. بعدها شاه عباس صفوی انتقام مادر را از قاتلان گرفت و آنان را مجازات سختی داد و یکی از شهرهای مازندران را که بعدها بهشهر نامیده شد به یادگار مادر خود اشرف نام نهاد.
پس از به قدرت رسیدن شاه عباس یکم وی با این بهانه که جانشین مقتدری در میان شاهزادگان مرعشی وجود ندارد خود را به عنوان شاهنشاهتبرستان و وارث قلمرو مرعشیان دانست. سپس بسیاری از شهرهای آن دیار را آباد کرد و دو شهر اشرف و فرحآباد را پایتخت تفریحی و تابستانی خویش قرار داد. همچنین زمانیکه در قزوین اقامت داشت، به این بهانه که ملک بهمن دوم به قلمرو نیاکانش(آمل) تجاوز و نفوذ نموده وی و خویشاوندانش و همهی طرفدارانش را قتلعام کرد و یک تن را زنده نگذاشت. سپس به بهانه خویشاوندی وی با شاخهی دیگر پادوسبانیان(ملکان کجور) این سلسله را پس از 984سال به کلی منقرض کرد.
۱ نظر:
چرا دیگه به ما سر نمیزنی نامرد
منتظریما
کرتیم: محسن آذ.
ارسال یک نظر