شاهان باوندیان (آل‌باوند)

باوندیان خاندانی ایرانی از امیران طبرستان بودند که در حدود ۷۰۰ سال، بیشتر در مناطق کوهستانی آن ناحیه، فرمان راندند. در طول این زمان، باوندیان سه بار فروپاشیدند. قلمرو آنان طبرستان، در جنوب دریای مازندران، باختر گیلان و در خاور استرآباد، شامل شهرهای آمل، سارویه (ساری)، مهروان و آبسکون بوده ولی این تقسیم‌بندی در طول تاریخ دگرگون شده است.


فرمانروایان باوندی لقب اسپهبد داشتند و گاهی نیز ملوک‌الجبال خوانده می‌شدند و این به این دلیل است که گاهی با آنکه سیطره خود را در دشت‌ها از دست می‌دادند ولی قدرت خود را در در نواحی کوهستانی نگهداری می‌کردند.
سه شاخه این سلسله شامل: شاخه کاؤسیه و شاخه اسپهبدان و شاخه کینخواریه است.
بر اساس نوشته های مورخان پس از مرگ یزگردسوم آخرین شاهنشاه ساسانی(31هـ / 651م) در دل  کوههای سر به فلک کشیده تبرستان، خاندانی حیات سیاسی  خود را آغاز کرد که مدت هفت قرن به طول انجامید . مؤسس این سلسله شخصی به نام باو بود که این خاندان به او منسوب اند . باو درسال 45 هجری قمری آغازگر حکومت باوندیان برتبرستان بوده است . مورخان دوران حکومت آل باوند بر تبرستان رابه سه دوره کیوسیه ، اسپهبدیه و کینخواریه تقسیم می کنند .
دوره تحت فرمانروایی آل باوند که،کیوسیه خوانده شده ، از سال 45 تا397 هـ است. قلمرو آنان در این دوره بخشهای  کوهستانی  معروف به جبال قارن به مرکزیت پریم یا فریم بوده که به همین خاطر به ملک الجبال و گرشاه شهرت یافته اند . (1) چگونگی تشکیل حکومت حکومت باوندیان و اوضاع واحوال و حوادث روزگار آنان موضوع این فصل پژوهش حاضر است .
دومین دوره فرمانروایی آل باوند از سال 466 هجری آغاز شده وتا سال 606 هجری به درازا کشیده است ، مورخان اسپهبدان این دوره را باوندیان اسپهبدیه نام نهاده اند . نخستین فرد این سلسله اسپهبدحسام الدوله شهریاربن قارن و آخرین آنان اسپهبدشمس الملوک رستم بن اردشیر است . باوندیان اسپهبدیه بر تبرستان ، گیلان ، ری و قومس فرمانروایی داشتندو مرکز حکومتشان شهر ساری بوده است .
سومین سلسله آل باوند ، کینخواریه نام داشته که حکومتشان از 635 هـ  باجلوس اسپهبدابوالملوک حسام الدوله اردشیر ملقب به کینخوار آغاز شده وتا سال 750 هـ یعنی زمان قتل اسپهبد فخرالدوله حسن به دست کیا افراسیاب چلابی به طول کشیده است . مرکز فرمانروایی شان آمل بوده که از آنجا بر سراسر مازندران حکم می رانده اند .
1- باو
مورخان او را مؤسس وبنیانگذار سلسله باوند دانسته و نسبش را به کیوس برادر خسرو انوشیروان فرزند قباد شاهنشاه ساسانی رسانده اند .(2) قباد پس از آگاهی  از انقراض خاندان گشنسب شاهی در تبرستان ـ علت انقراض آنان به احتمال حمله ترکان از شمال شرقی ایران بوده است ـ کیوس فرزند بزرگ خود را که گرایش مزدکی داشت فرمانروایی تبرستان داده به جنگ خاقان ترک فرستاد .(3)
کریستن سن می گوید :« ... وبه طوریکه مارکوارت گفته است . آن شخصی که تئو فانس ذکر کرده و او را پسرکو اذ موسوم به پذشخوارشاه می داند،همین کاوس است .(4)
پس از مرگ قباد، خسرو انوشیروان به شاهنشاهی رسید،کیوس(کاوس) که برادر بزرگتر بود این امر را برخود گران دید وبرای دست یابی به تاج وتخت پادشاهی به تلاش افتاد . ابتدا نامه ای به انوشیروان نوشته چون پاسخی درخور دریافت نکرد باسپاهش به جنگ برادر رفت،اما در نبرد مغلوب شد وبه زندان افتاد وپس ازچندی  به دستور خسروانوشیروان کشته شد ویا خود راکشت .(5) شاپور پسر کیوس پس از مرگ پدر در دربار انوشیروان تربیت یافت . مورخان باو را فرزند شاپور شاهزاده ساسانی دانسته اند . باو پس از مرگ پدر در تیسفون ودستگاه خسروپرویز مقام بلندی یافت . به همراه خسروپرویز بابهرا م چوبینه وسپس با سپاهیان بیزانس(روم شرقی) جنگید و از سوی خسروپرویز حکمرانی آذربایجان ، تبرستان ، عراق واستخر را دریافت  کرد . همچنین به فرمان خسروپرویز به خوارزم حمله برد وترکستان را فتح کرد .(6)
باو ،پس از کشته شدن خسروپرویز به دست فرزندش شیرویه(قباد اول) مانند دیگر نجباو بزرگان مورد خشم و آزار قرار گرفت، به زندان افتاد واموالش به تاراج رفت. در زمان سلطنت آذرمیدخت از زندان شیرویه رهایی یافت ومقام سپهسالاری کل سپاه ایران را دریافت کرد اما خدمت برای زنان را ننگ دانسته در آتشکدۀ استخر
گوشۀ عزلت گزید .(7)یزد گرد سوم او را از استخر به تیسفون آورد و املاک و اموالش را به او بازپس داد . درجنگهای مسلمانان وایرانیان در خدمت سپاه یزدگردسوم بود، اما پس ازشکست درجنگ نهاوند در ری از شاهنشاه ساسانی اجازه گرفت تا به طبرستان رود و در آتشکده کوسان که جدش کیوس(کاوس) بنا نهاده بود زیارتی کند ودر گرگان به سپاه ساسانی بپیوندد . باو در طبرستان بود که خبر قتل یزگرد توسط ماهوی سوری را شنید و چون رسم پیشانیان «سر بتراشید و مجاور به کوسان به آتشگاه بنشست .»(8) در این زمان از سوی غرب ایران لشکر اعراب مسلمان به پیروزیهای تازه ای رسید و از سمت شرق وشمال شرقی کشور ترکان به نواحی آباد ایران زمین دست اندازی نمودند که درپی آن طبرستان نیز طمعۀ تهاجم وغارت آنان شد .«اهل طبرستان از این زحمت ستوه شدند و گاوباره از پیش برخاسته بود وطبرستان را به تفرقه حکومت می کردند همه بزرگان طبرستان اتفاق کردند که ما را پادشاهی باید بزرگ قدر که از خدمت او ننگ وعارنداریم و بر اتفاق در خدمت او بایستیم جز باو کسی دیگر را بدین صفت نیافتند .»(9) پیش او رفته ماجرا را بیان نمودند،باو پس از اصرار فراوان آنان به شرطی که مردان وزنان ولایت به بندگی او خط دهند و حکم و فرمان او را بپذیرند این سمت را پذیرفت و از آتشکده بیرون آمد و تبرستان را ار دشمنان پاک ساخت .(10)
بدین ترتیب بر اساس آنچه مورخان طبری و اسلامی نقل می کنند باو از تبار ساسانیان بوده در سال 45 هجری به فرمانروایی طبرستان رسید، پس از پانزده سال حکومت در محلی به نام شارمان یا چارمان توسط شخصی به نام  ولاش به قتل رسید .(11)
همانطور که گفته شد مورخان تبری واسلامی باو را از باز ماندگان ساسانیان و از فرزندان قباد شاهنشاه ساسانی دانسته اند . اما برخی از مورخان متأخر این مسئله را نپذیرفته به نقد آن پرداخته اند . مشکور در مقدمه ای که بر تاریخ طبرستان و رویان و مازندران میرظهیرالدین مرعشی نوشته،درباب اصل ونسب باو چنین آورده است :
« دربارۀ معنی کلمه باو اطلاع صحیحی در دست نیست ، غیر از این که باو نوۀ کیوس بن قباد وپسرشاپور بود . بنابه تحقیق استاد مارکوارت در کتاب ایرانشهرنسب یک خانوادۀ دیگر در ایران دورۀ ساسانی که منصب مصمغانی(ریاست مغان) را در ری داشته اند و مرکز آنان در دُنباوند(دماوند) بود به باوِمُغ می رسد که پدر    ماه گوندات(ماه گونداد) بود ، شخص اخیر مذهب عیسوی را پذیرفت ونام مسیحی انستاسیوس Anastasios گرفت ودر 628 میلادی به شهادت رسید .
 وی از اهالی دِه وَرزنین Varzanin  در ناحیۀ ری بود وبا سلسله باوندیان ـ که برای نخستین بار در سال 167 هجری در این نواحی حکومت داشتند ـ  ارتباط داشت ، درسلسلۀ نسب باوندیان مورخان نوشته اند که ایشان از نسل باو هستند . باید دانست که این نام یک اسم زردتشتی مختص به مغان بوده است که در تلفظ اوستایی آن بَنها Banha  می باشد وتلفظ دیگر آن به زبان پهلوی« بوهک» یا «بُناک» است که بنابه کارنامۀ اردشیر بابکان با شش پسرش به اطاعت اردشیر در آمد ونیز پسر هوبخت موبد موبدان شاپوردوم باهک نام داشت که تلفظ سریانی آن باوی Bavi  است .» (12)
مادلونگ در ایرانیکا بعید ندانسته که نیاکان آل باوند از موبدان باشند چراکه وقتی خبر قتل یزگرد به او رسید سرتراشیده ودر آتشکده مقام گرفت .(13)
زرین کوب نیز انتساب باو به کیوس پسر قباد شاهنشاه ساسانی را « بیشتر تصنعی و سرهم اندازی » می داند و ذکر می کند که راویان احوال باو قصه گیل گاوباره را با او خلط کرده اند و یا عمداً آنرا بدین شکل   بر ساخته اند ، در هر حال او باو را از نسل مغ یا هیربدی اهل نواحی ری می داند که در قسمتی از کوهستانهای طبرستان صاحب نفوذ  و اقطاع بوده است .(14)
« در هر حال پاره یی شباهت ها بین قصۀ باو وداستان گاوباره هست که تکرار مضمون واحد به نظر می رسد . 
به علاوه اینکه در اخبار فتوح ذکری از باو به عنوان فرمانروای طبرستان ویا قسمتی از آن در میان نیست فرمانروایی وی و سلائه باوند را در سالهای هجوم مصقله و آل مهلب در طبرستان  بعید نشان می دهد . طرز انتخاب باو هم به امارت که هم بر موجب اینگونه روایات وقتی اهل طبرستان از وی در خواست می کنند تا رهبری آنها و حمایت و دفاع از سرزمین آنهارا را در مقابل تهدید مهاجمان بپذیرد وی از آنها خطی مشتمل بر آمادگیشان در فدا کردن نفوس و دماء می ستاند بانوع انتخاب رهبران مذهبی برای قیادت عام بیشتر شباهت دارد تا انتخاب یک قائد جنگی ونظامی .» (15) نولدکه باوندیان را تیره یی از خاندان قارن پنداشته و زرین کوب نظر او را غیر قابل قبول دانسته ولی آنرا از انتساب باوندیان به کیوس شاهزاده ساسانی معقول تر می داند . (16)
به هرترتیب پذیرفتن انتساب باوندیان بر خاندان ساسانی بعید به نظر می رسد و شواهد تاریخی نشان می دهد که این امر بیشتر تحریف تاریخ وجعل سند بوده است . البته شایان ذکر است در طول تاریخ ایران همواره خاندانهای حکومتگر سعی در انتصاب خود به خاندانهای بزرگتری داشته اند مانند انتصاب ساسانیان به هخامنشیان و سامانیان به بهرام چوبین سردار خسروپرویز ونمونه های دیگر از این دست که می توان ذکر کرد . همۀ این کارها به جهت بدست آوردن مشروعیت برای حکومت وتکریم و بزرگ جلوه ساختن اساس فرمانروائیشان بوده است .
2- سرخاب (سهراب) پسر باو
آغاز فرمانروایی او نیز مانند پدرش بیشتر به قصه و افسانه شباهت دارد . بنابه قول مورخان تبری پس از آنکه باو به دست ولاش کشته شد تمام طبرستان به دست ولاش افتاد و او از عوام و خواص طبرستان به زور و تهدید بیعت گرفته و مدت هشت سال حکمرانی کرد . از باو فرزندی باقی مانده بود به نام سرخاب(سهراب)که به همراه مادر خود در روستای دزانگنار ساری(دزا) در خانه باغبانی پنهانی می زیست . روزی سپاهی از مردم کولا  ـ که مخالف با حکومت ولاش بودند ـ به نام خورزادخسرو در خانۀ این باغبان کودکی هشت ساله دید وپی به اصل ونسبش برد . خورزادخسرو، کودک و مادرش را به کولا برد وبه یاری اهالی کولا و مردم کوه قارن به ولاش شبیخون زده او را گرفته به دو نیم کردند . سرخاب را به پریم بردند و شاه طبرستان خواندند . در بالای روستا تالیور نزدیک قلعۀ کوزا برایش قصر و گرمابه ومیدان ساختند .
ابن اسفندیار از مدت حکمرانی او چیزی نمی گوید . میرظهیرالدین مرعشی مدت فرمانروایی اش را بیست سال ودیگران سی سال دانسته اند .(17)
3- مهرمردان پسر سرخاب
مهرمردان پس از مرگ پدرش سرخاب(سهراب) به فرمانروایی رسید . ابن اسفندیار مدت حکومتش را کوتاه واندک مدت بیان کرده(18) ولی سایر مورخان مدت حکمرانی اش را سی یا چهل سال ذکر کرده اند .(19)
از زندگی مهرمردان پسر سرخاب اطلاع چندانی در دست نیست . برزگر در کتاب خود او را یاری دهندۀ ابومسلم خراسانی در سرنگونی حکومت اموی می داند .(20) اگر نقل قول ابن اسفندیار در مورد مدت حکومت مهرمردان را قبول کنیم ، مشارکت او در جنگ علیه خلفای بنی امیه وهمراهی ابومسلم بعید بنظر خواهد رسید .
4- سرخاب (سهراب) پسرمهرمردان
در بیشتر منابع، مورخان او را چهارمین اسپهبد آل باوند دانسته اند که 20 سال طی سالهای 138 تا158 هـ .ق حکمرانی داشته است . در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار در مورد او چنین آمده است : « سرخاب بن مه مردان پیش از پدر وفات یافت .»(21) برزگر شکست اسپهبد خورشید دابویه ای از سپاهیان منصور خلیفه عیاسی در سال 2-141 ق را در زمان او می داند (22) وچنین می نویسد :« تاخت وتاز سپاه ابوالخضیب المرزوق السندی سردار منصور دوانیقی خلیفه عباسی به بخش مازندران وانقراض خاندان اسپهبدان دابوی گیل گاوباره در این بخش (144 هـ ) در دوران پادشاهی اسپهبد سرخاب دوم روی داده ، همچنین عمربن علا یکی از فرماندهان سپاه ابو الخضیب تازی به کهستان پریم تاخت کرد و با اسپهبد جنگید او را به درون کهستان گریزانید و اسپهبد از این شکست تاب نیاورد به زهری خود را کشت .» (23) اولیاء الله آملی زمان  ورود عمربن العلا به تبرستان را در دوران حکومت اسپهبد شروین پسر سرخاب می داند و چنین می گوید : « عمربن العلا را بفرستادند درین وقت حاکم جبال اصفهبد شروین بود از آل باوند . » (24)
5- اسپهبدشروین پسر سرخاب
برخی از مورخان او را نخستین فرمانروای حقیقی آل باوند بر شمرده اند . لقبش ملک الجبال بود که از القاب باستانی حاکمان ناحیه کوهستانی تبرستان بوده است . او با خلیفه بغداد روابط دوستانه ای نداشت وبا عمربن العلا که ازطرف خلیفه والی تبرستان بود جنگید و او را شکست داد . در عهد او اهالی تبرستان از ظلم وتعدی عُمال خلیفه به ستوه آمدند و از وندادهرمزد قارنی یاری خواستند . وندادهرمزد با اسپهبدشروین و دیگر اسپهبدان تبرستان علیه اعراب هم پیمان شد.(25) زرین کوب این اتحاد را تلاش شروین برای کسب استقلال در نواحی جبال دانسته است .(26)حاصل این اتحاد آنگونه که پیشتر آمد قتل وعام اعراب مسلمان در تبرستان بود(165 هـ .ق)
البته کشتار در نواحی کوهستانی و برخی نواحی جلگه ای رخ داده است . شورش تبرستان چنان در نظرخلیفه مهدی مهم جلوه گر شد که او در همان سال پسرش موسی را با سپاهی کامل وآراسته به نبرد ونداد هرمزد و شروین فرستاد. در سال آینده(168هق)سعید حرشی با سپاهی چهل هزارنفری به فرمان مهدی خلیفه عباسی به تبرستان آمدکه سرانجام  منجر به شکست وندادهرمزد وتسلیم شدنش شد . (27) به گفته یعقوبی  شروین نیز از در اطاعت خلیفه عباسی بر آمد .(28) به نقل از میرظهیرالدین مرعشی و اولیاء الله آملی اسپهبد شروین فرمانروای تمام نواحی کوهستانی بود و وندادهرمزد مقام سپاهسالاری او را داشت . (29) آندو رابطۀ بسیاری دوستانه ای داشتند و به قول ابن اسفندیار « از تمیشه تا رویان بی اجازت ایشان کسی از هامون پای به بالا نتوانستی نهاد و مسلمانان را چون وفات رسیدی نگذاشتندی به خاک ولایت ایشان دفن کنند .» (30)
هادی خلیفه عباسی نیز با اسپهبدان تبرستان شروین و وندادهرمزد صلح کرد . هارون در سال 189 ق به ری آمد و سعی در صلح با اسپهبدشروین و اسپهبدوندادهرمزد نمود وآنان را به نزد خود خواند . ونداد هرمزد نزد او رفت و مورد لطف قرار گرفت با خلعت به تبرستان بازگشت . به نقل از یعقوبی وندادهرمزد بدست هرثمه بن اعین تسلیم شد .(31) بنابه در خواست وندادهرمزد والی طبرستان توسط هارون برکنار شد، به فرمان او والی جدید مأموریت یافت تا قدرت دو اسپهبد را در کوهستانها محدود نماید . هارون نیز قارن فرزند او  و شهریار فرزند شروین را به عنوان گروگان با خود به بغداد برد . قارن و شهریار تا سال 193 ق نزد هارون الرشید در دربار وی بودند، هنگامی که هارون در اواخر عمر  از ری عازم طوس در خراسان بود ایندو از او جدا شده به تبرستان باز گشتند .(32)
یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبی(ع) که در سال 169 ق در قیام شهیدفخ شرکت داشت برای یافتن پناهگاهی مناسب جهت مبارزه با خلیفه بنی عباس به طبرستان آمد ودر سال 172 ق نزد اسپهبدشروین رفته از او تقاضای حمایت نمودند . اما شروین وی را یاری نداده ، یحیی با صدوهفتاد تن از همراهان خود عازم دیلمان شد . (33)
اسپهبد شروین یکی از بزرگترین اسپهبدان آل باوند دوره نخست (کیوسیه) است . وی علاوه بر جنگ با اعراب به قول ابن اسفندیار اولین کسی بود که در طبرستان دست به راه سازی زد و پریم را به ساری وکوسانو لمراسک و تمیشه و گرگان و دینار جاری مربوط ساخت .(34) نام او بر بخشی از ناحیه کوهستانی که پبش از آن جبال قارن خوانده می شد قرار گرفت و به جبال شروین یا شلفین شهرت یافت . ابن اسفندیار از مدت حکومتش چیزی ذکر نکرده اما میرظهیرالدین بیست سال ودیگران بیست وپنج سال دانسته اند . اسپهبدشروین در سالهای نخست خلافت مأمون عباسی در گذشت .
6- اسپهبد شهریار پسر شروین
شهریار پسر شروین از هارون الرشید لقب «ابوالملوک» را دریافت کرد . او چهار سال به عنوان گروگان نزد خلیفه بود سپس به تبرستان بازگشته و پس از مرگ پدر جانشینش شد . ابن اسفندیار گوید : « فی الجمله در عهد مأمون اصفهبد ملک الجبال شروین فرو رفت و از دو پسر ماند : شهریار که پدر ملوک باوند بود به پادشاهی نشست .» (35)
اسپهبد وندادهرمزد قارنی نیز او را تهنیت گفته وبر دوستی دیرین پای فشرد ، پس از چندی ونداد هرمزد نیز به سرای دیگر شتافت و پسرش قارن که همراه شهریار در دربار خلیفه هارون گروگان بود جانشین پدر شد . او نیز مانند پدر به اطاعت شهریار در آمد « به حکم آنکه شهریار را بابزرگی اصل وشرف حسب که ملکاً عن ملک رسیده بود خصال پادشاهی و آداب ملک آرایی جمع بود و در رزم و بزم با عزم وحزم قارن به خدمت او شد و تشریف یافت و به عهد و امان با ولایت خویش آمد .» (36)
به نقل از ابن اسفندیار مأمون به اسپهبد شهریار و قارن نوشت که عزم جنگ با روم شرقی (بیزانس) را دارد واز آنها خواست تا در رکاب او باشند . اسپهبد شهریار تن بدان تن نداد اما قارن با سپاهی عازم نبرد با رومیان شد .(37)
در سال 201هـ .ق  عبدالله بن خردادبه  والی خلیفه  درطبرستان اسپهبد را شکست  داده  وبسیاری  از نواحی کوهستانی تحت فرمانش را تصرف کرد .(38)
تا پیش از مرگ قارن پسر وندادهرمزد ، میان او و اسپهبد شهریار دوستی برقرار بود و او عنوان سپهسالاری اسپهبدشهریار را برعهده داشت . به قول زرین کوب خاندان باوند توانسته بود قدرت خود را بر جبال شروین تحکیم بخشد . (39) اما پس از مرگ قارن ودر زمان جانشینی پسرش یعنی مازیار ، اسپهبدشهریار طمع در قلمرواش کرد و او را در جنگی شکست داده ، ولایتش را تصرف کرد . مازیار نزد پسر عموی خود وندامیدبن وندا سفان رفت . اسپهبدشهریار نامه ای به وندامید نوشته دستور داد تا مازیار را بگیرد و بر او بند نهد و تسلیم نماید . وندامید نیز ناچار از اطاعت شهریار بود بنابراین مازیار را نزد اسپهبد شهریار فرستاد . مازیار با فریب نگهبان گریخت و به بغداد نزد مامون خلیفه عباسی رفته آیین اسلام را پذیرفت ونام اسلامی محمد را بر خود نهاد (40) ، گویا قبول اسلام توسط او تنها جنبه سیاسی داشته زیرا او به دنبال حامی قوی چون خلیفه بود تا او را در جنگ علیه اسپهبد شهریار باوندی که به آیین نیاکانش  بود حمایت نماید . مازیار در بغداد بود که اسپهبد شهریار باوندی در گذشت و شاپور فرزندش جانشین او شد . (41)
7- شاپور پسر شهریار
به قول ابن اسفندیار پس از  در گذشت اسپهبدشهریار فرزندش شاپور جانشین شد ، «اصفهبدشهریار به طبرستان در گذشت ، فرزندان بسیار ازو بماند ، یکی از ایشان قارن بود که ابوالملوک است ویکی شاپور که مهمتر بود و به پادشاهی نشست» (42)در جلد دوم تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که از مؤلف ناشناس و ذیلی است بر جلد اول کتاب ، آمده است « بعد او جعفربن شهریاربن شروین ملک الجبال بود »(43) میرظهیرالدین مرعشی نیز از جعفر به عنوان جانشین اسپهبد شهریار یادکرده چنین می گوید : «بعد ازوی جعفربن شهریاربن قارن دوازده سال پادشاهی کرد ، و داعی الکبیر در زمان او خروج کرد . » (44)
ابن اسفندیار در جلد اول کتاب خود به صراحت شاپور را جانشین اسپهبدشهریار دانسته است . او در همان مجلد از اسپهبدجعفربن شهریار نام می برد که در نبرد میان دو سپاه اسپهبد قارن پسر شهریار و حسن بن زید در لاویج به قتل رسیده است . (45) در نتیجه باید گفت بر خلاف آنچه ذیل نویس تاریخ طبرستان و میرظهیرالدین مرعشی و مورخان بعد از او آورده اند ، جعفر پسرشهریار هیچ گاه به حکومت نرسیده است ، هر چند اردشیر برزگر نیز فرمانروایی چند ماهه ای برای او در سال 211 هـ . ق قایل شده است . (46) مردم به جهت تند خویی و عدم درایت شاپور در کار ملک داری از او روی گردان شده شکایتها نزد مأمون فرستادند. مأمون محمدبن خالد را مأمور مهار شاپور  کرد اما او نتوانست در برابرش کاری از پیش ببرد . مأمون با نظر بزیست منجم مازیار را که دشمنی خانوادگی با شاپور داشت فرمان کوهستان داد و موسی بن حفص را مأمور هامون و جلگه نمود . مازیار با سپاهی آراسته بر پریم رفت ودر جنگ با شاپور بر  او پیروز شده او را در غل و زنجیر نهاد . شاپور چون می دانست مازیار او را خواهد کشت پنهانی قاصدی نزد موسی بن حفص فرستاد و در ازای پرداخت یکصد هزار درهم آزادی خود را خواستار شد .  موسی جواب داد که راه خلاص تو مسلمانی است . موسی بن حفص به مازیار گفت اگر شاپور مسلمان شود و صدهزار درهم بپردازد به خلیفه چه پاسخی خواهی داد ، مازیار سکوت کرد ولی شب هنگام دستور داد تا سر از بدن شاپور جدا سازند .(47)
8- اسپهبد قارن پسر شهریار
پس ازکشته شدن برادرش شاپور ، جانشینش شد و با لقب ابوالملوک به عنوان اسپهبدی خاندان باوند رسید . چون در آن روزگار مازیار پسر قارن بر تمامی تبرستان دست یافته بود ، اسپهبدقارن پسرشهریار در حال ضعف به سر می برد و در برابر قدرت مازیار به جز نوشتن شکایاتی نزد مأمون خلیفه عباسی کار دیگری نتوانست از پیش برد . قارن در نتیجه به دستگاه خلافت عباسی نزدیک شد تا به وسیله نیروی خلیفه مازیار را در هم شکند.
پس از مرگ مأمون برادرش معتصم به خلافت رسید . معتصم ، عبدالله طاهر را که در خراسان بود مأموریت داد تا مازیار را سرکوب نماید . بدین ترتیب با نزدیکی قارن به خلیفه وامیران طاهری ، مازیار با خیانت برادر خود کوهیار دستگیر شد و درسامرا به قتل رسید .(48) اسپهبد قارن حکومتش در کوههای تبرستان تثبیت شد ودر ادامۀ نزدیکی به دستگاه خلیفه ، به عنوان نخستین فرد از خاندان باوند به دین مبین اسلام گروید . « معتصم در ین سال خادمی را از کبار درگاه پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد به تهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست .»(49)
در زمان حکومت و فرمانروایی اسپهبد قارن پسرشهریار یکی از مهم ترین قیامهای شیعی در تاریخ ایران روی داد و آن قیام حسن بن زید در نواحی غربی تبرستان به سال 250 هـ . ق بود . با آغاز قیام علویان در تبرستان ،  اسپهبدقارن که پیروزیهای پی درپی آنها را نظاره گر بود نخست سعی در دوستی با آنها بر آمد تا از نیروی آنان استفاده کرده و طاهریان را در تبرستان تضعیف کند  سپس برحسن بن زید تاخته و تمام تبرستان را تحت فرمان خود در آورد . هنگامی که حسن بن زید در چمنو (50) بود نوشته ای از اسپهبدقارن بن شهریار باوند با چنین مظمون برایش رسید ، «به اظهار موالات و رغبت به متابعت و خطاب زیارت  از آن که دیگر نوبت نبشتی و مضمون نبشته که بر اثر مدد می فرستم » حسن بن زید پس از مشورت با یاران خود به او نامه نوشت که «اگر راست می گویی تو نیز به ما بپیوند» اسپهبد قارن جواب داد « که آن لایق تر به صلاح که تو به من پیوندی » بدین ترتیب حسن بن زید متوجه اندیشه وحیلۀ او شد . (51)
اسپهبد قارن پس از آنکه نتوانست حسن بن زید ونیرویش را به خود نزدیک کند ، همچون گذشته به طاهریان و شخص سلیمان بن عبدالله طاهری نزدیک شد . « در 251 هـ . ق سلیمان بن عبدالله به فرمان امیرخراسان ،محمدبن طاهر، بالشکری بسیار از گرگان به طبرستان بازگشت حسن بن زید طبرستان را واگذاشت وبه دیلمرفت ، سلیمان وارد طبرستان شد وبه سوی ساری پیش رفت . مازیار ورستم پسران قارن بن شهریار با پانصد تن نزد وی آمدند . مردم آمل نیز به حضور وی رسیدند و اظهار ندامت کردند . سلیمان با لشکرش روستاها و راه ها را وارسی کرد واز قتل و غارت و آزار مردم جلوگیری نمود . محمدبن طاهر فتح نامه ای به خلیفه مستعین نوشت که آن را در بغداد خواندند .» (52)
حسن بن زید با نیروی کمکی از دیلم به طبرستان آمده سلیمان نیز عبدالله راشکست داده وساری را فتح نمود،   سلیمان با بزرگان خراسانی و پیادگان سپاه اسپهبد قارن به آمل رفت، حسن بن زید از گیلان و دیلمان نیروی کمکی خواست . دو سپاه در کنار لاویج رود جنگیدند که بر اثر آن شکست بر سپاه سلیمان و قارن افتاد . «حسن زید به لاویج رود آمد و مشورت طلبید از یاران خویش ، دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم وایشان را برداریم که درین موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد . حسن زید رخصت داد ، بیامدند و پیاده را بیک بار آواره کرد ه و چیرگی یافته و سواران در میان بنه وبیشه وشکستگی اسیر مانده ، جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند ودر بیشه ها گریخته ، تا هر نعمت که با ایشان بود دیالم برگرفتند و اسدبن جندان لشکر کش سلیمان و انوشیروان هزار مردی و علی بن الفرج و عطّاف بن ابی العطّاف الشامی و اصفهبد جعفربن شهریار و داذ مهر صاحب جیش قارن و عزیزبن عبدالله و عبیدبن بریدالخازن را در این روز اصحاب حسن زید بکشتند .»(53)
حسن بن زید پس از پیروزی بر سپاه مشترک سلیمان بن عبدالله واسپهبدقارن از آمل به سوی چمنو حرکت کرد و اسپهبد پادوسپان را به سپهسالاری برگزیده او را به جنگ اسپهبد قارن به پریم فرستاد . گوکیان نجمی از دلاوران اهل کسیمان بانیروی خود به او پیوست وبه هرجایی که رسیدند آن محل را غارت نمودند «اصفهبد بادوسبان را امیر لشکر گردانید و به سر اصفهبد قارن ملک الجبال فرستاد تا جمله  ولایت  اصفهبد را سوختند و خراب کردند ، سنه اثنین و خمس و مأتین» (54)
حسن بن زید جهت جنگ با سلیمان بن عبدالله طاهری روانه شد . اسپهبد قارن نیز سپاهی تدارک دیده خود را آماده جنگ با اسپهبد پادوسپان نموده پادوسپان چون وضع را چنین دید برادرخودگُردیزاد را نزد حسن بن زید فرستاد وگزارش لشکرکشی قارن را به او داد . از آنجائیکه اسپهبد قارن از هم پیمانان سلیمان بن عبد الله بود داعی بهتر آن دید که نخست اسپهبد قارن را از سر راه بر دارد . از اینرو سپاهی از کلار به فرماندهی محمد بن رستم وسپاهی دیگر از دیلم به فرماندهی ویهان بن سهل سپاهی دیگر به فرماندهی حیان به یاری ومدد اسپهبد پادوسپان  فرستاد. اسپهبد قارن چون نیروی کمکی اسپهبد پادوسپان را مشاهده کرد جان خود را برگرفت وگریخت .(55 )
پس از عقب نشینی اسپهبد قارن حسن بن زید در محلی به نام پای دشت بر سلیمان بن عبدالله پیروز شد سلیمان به استرآباد عقب نشست ، اسپهبد قارن نیز با وساطت مصمغان (56 ) از در صلح وطاعت بر آمد ودو پسر خود سرخاب ومازیار را به عنوان گروگان نزد او فرستاد .(252 هـ .ق )(57 )
محمد بن نوح برای جنگ با حسن بن زید  در  بیرون شهر تمیشه اردو زد قارن باشنیدن خبر آمدن سپاه محمد بن نوح از طاعت حسن بن زید بیرون شده نامه ای برای محمد بن نوح نوشته وآمادگی خود را برای همراهیش اعلام کرد . حسن بن زید چون از اقدام قارن آگاهی یافت به لنکور خان رفته وتمامی ولایت قارن را سوخت وبه تعقیب او پرداخت اما قارن از دست او گریخت . (58) حسن بن زید سرخاب ومازیار وپسران قارن را گرفته وبند بر آنها نهاد . سید حسن بن محمد بن جعفر العقیقی را به ساری فرستاد . دراین هنگام خبر رسید که ابراهیم بن معاذ از قومس به یاری اسپهبد قارن سپاهی می فرستد ،حسن بن زید پیش دستی کرده به به کوهستان پریم تاخت ،هر که را یافت کشت وخانه های آنها را آتش زد ومردم آن سامان را مطیع خویش ساخت  . (59)
محمد بن نوح به اسپهبد قارن پیوست ومصمغان نیز با آنها همراه شده آهنگ ساری کردند . حسن عقیقی از ساری گریخته به ترجی (توجی) رفت . حسن بن زید ، جعفر بن محمد و لیث بن فنه را با هزار مرد به یاری او فرستاد از توجی حمله را آغاز کردند اول مصمغان راشکست دادند وبرادرش عباس را به قتل رساندند ،سپس به ساری تاخته ومحمد بن نوح را در چهار فرسنگی شهر در محلی به نام «کرده زمین » شکستند ، محمد بن نوح به استر آباد نزد سلیمان بن طاهر گریخت . دیلمیان وحسن عقیقی به دنبال او تا سر حد گرگان تاختند ،سلیمان نیز طمع از طبرستان بر گرفته به خراسان برگشت بدین ترتیب تمام طبرستان تحت حکومت حسن بن زید در آمد .(60)
حسن بن زید برای تحت فرمان در آوردن اسپهبد قارن ، محمدبن ابراهیم را به جنگ او به هرازگری فرستاد سپاه مهاجم غلات آن نواحی را سوزانیدند و عمارت اسپهبد قارن را خراب کرده و بازگشتند . در همین حین مازیار و سرخاب که در حبس حسن بن زید بودند گریختند . حسن بن زید دوباره محمدبن ابراهیم را جهت دستگیری قارن به کوهستان پریم فرستاد ، اما قارن گریخت وبه قومس پناه برد (61) و مدتی بعد در گذشت « به روایت طبری ، قارن به رغم مخالفت با داعی ،پیش از مرگ برای حفظ موقعیت خود و احتمالاً بازماندگانش پیوندهای خویشاوندی با علویان برقرار ساخته بود .»(62)
9- سرخاب پسر قارن
پس از مرگ اسپهبد قارن ،پسرش سرخاب که به همراه برادرش مازیار چندی در بند حسن بن زید بود به عنوان ملک الجبال شناخته شد ولی مدت فرمانروایی اش بسیار کوتاه بوده است . در ذیل تاریخ طبرستان  در مورد او آمده « سرخاب بن قارن هم در عهد داعی کبیر بود ، به اندک روزگار نماند » (63) میرظهیرالدین مرعشی و دیگر مورخان نامی از سرخاب به عنوان اسپهبد آل باوند و ملک الجبال نمی برند .
10- رستم پسر قارن
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان رستم را پسر قارن می داند ، گفته او را اولیاء الله آملی نیز تأیید می کند .(64) ولی در ذیل تاریخ طبرستان که مورخی ناشناس آنرا به رشته تحریر در آورد . رستم را پسر سرخاب و نواده قارن دانسته، این مطلب را میرظهیرالدین مرعشی نیز آورده است . (65)
رستم حکومتش را با ضعف آغاز کرد زیرا حسن بن زید بر تمام طبرستان استیلا یافته بود . هنگامی که محمدبن زید سپاه به گرگان برد گروهی از سپاهیان دیلمی اش شبها به خانه های مسلمانان دستبرد می زدند اعمال ناشایست روا می داشتند . محمدبن زید هزار نفر از آنان را تنبیه سخت نمود ، « هزار شخص را بگرگان از این قوم دست وپای فرمود برید» (66)بدین ترتیب گروهی از دیالمه که گویا هزار نفر بودند از سپاه محمدبن زید جدا شده به اسپهبد رستم در پریم پناه بردند . اسپهبد رستم چون نمی توانست هزینه نگهداری آنان را بپردازد ، دیلمیان به همان شیوه که در گرگان معمول می داشتند در کوهستان نیز اقدام کرده در حق مردم ظلم وتعدی بسیار نمودند . اسپهبد رستم اندیشه ای کرد و برای خلاصی از دست دیلمیان برای قاسم بن علی نماینده حسن بن زید در قومس پیامی فرستاد که محمدمهدی پسر نیرک از نیشابور برای جنگ با او بدان سو عزیمت کرده است . قاسم که سپاه چندانی نداشت از حسن بن زید یاری خواست . اسپهبد رستم پیش دستی نموده با سپاهی آماده به قومس شتافت ، قاسم بن علی که آن سپاه را سپاه کمکی حسن بن زید شمرده بود به استقبالش رفت ولی در دام اسپهبد رستم گرفتار شده اسیر گشت (سال266 هـ .ق) . رستم او را در شاهدژ زندانی کرد تا اینکه سید قاسم در آن زندان جان سپرد .از سوی دیگر حسن بن زید به قومس لشکر برو آنرا از دست اسپهبدرستم باز پس گرفت .
اسپهبدرستم با عبدالله خُجستانی حکمران نیشابور که پس از مرگ یعقوب لیث بر آنجا مسلط گشته بود علیه حسن بن زید هم پیمان شد . محمدبن زید که در گرگان به سر می برد از حسن بن زید فرمان سرکوبی اسپهبدرستم را یافت وبه کوهستان پریم لشکر کشی کرد اما هنوز به ان جا نرسیده بود که خجستانی به گرگان رسید . حسن بن زید برادرش محمد را نزد خود فرا خواند و خود نیز به سوی تبرستان شتافت . خجستانی بدنبال او تاخت و گروهی از سپاهیانش را به اسارت در آورد . (67)
حسن بن محمد عقیقی حاکم ساری و دست نشانده حسن بن زید به تصور اینکه او در جنگ با خجستانی کشته شده از مردم بیعت گرفته و دم از استقلال زد . اما حسن بن زید چون به ساری رسید ، عقیقی گریخت و نزد اسپهبد رستم پناه برد ، حسن بن زید او را نزد خود خواند اما او از شرم وترس نیامد .
از سویی دیگر در سال 266 هـ . ق علی پسر یعقوب لیث از زندان برادر آزاد شد و برای پیکار با او خجستانی را به یاری خواند ، خجستانی ازگرگان به نیشابور رفت . در این بین مردم استراباد با حسن عقیقی بیعت کردند و اسپهبدرستم  استراباد را در دست گرفت . حسن بن زید بدون آنکه رستم بویی ببرد به استراباد حمله برد .اسپهبدرستم به سختی جان خود را از خطر نجات داد ، اما سید حسن عقیقی به دست سپاه حسن بن زید گرفتار شد و به فرمان او به قتل رسید . محمدبن زید پس از اتمام کار عقیقی در استراباد به کوهستان پریم رفت . اسپهبدرستم چون توان مقابله با او را نداشت با حسن بن زید پیمان صلح بست . او تعهد کرد خراج بپردازد ، سپاه گرد نیاورد و بیشتر قلمرو خود را به حسن بن زید دهد . (68)
پس از مرگ حسن بن زید ، سید ابوالحسین داماد او مردم را به خود خواند و بر جایش تکیه زد . اسپهبدرستم واسپهبد پادوسپان نیز از او حمایت کردند، اما حکومت او دوام چندانی نیاورد .پس از دو ماه مردم طبرستان ازستم وظلمش به ستوه آمده نامه ها به محمدبن زید نوشته، او در سال 271 هـ . ق به ساری آمد و سپس آمل را گرفت . با توفیق محمدبن زید ، سید ابوالحسین نیز به دیلم پناه برد .(69) محمدبن زید سپس به جنگ اسپهبد رستم رفت و او را از کوهستان پریم بیرون کرد ، اسپهبد رستم سوگند یاد کرد که سپاهی جمع نکرده ، هرچه دارد نزد محمدبن زید فرستاده و خراج سالهای پیش را که ادا نکرده بپردازد .(70)
در سال 273 هـ . ق محمدبن زید دوباره به کوهستان بر سر اسپهبدرستم لشکر کشید ، رستم نیز از اوگریخت . از سوی دیگر رافع بن هرثمه با ده هزار مرد از خوارزم به نیشابور آمده بود ، اسپهبد نیز به او پناه برد . محمدبن زید هفت ماه در کهستان بسر برد تا اینکه رافع و اسپهبدرستم به گرگان رسیدند . محمدبن زید چون توانایی برابری نداشت به دژ جوهینه رفت و پس از شش ماه با تمام شدن آذوقه از دژ گریخت و از راه تمیشه به آمل رفت ، رافع نیز به دنبال او به حرکت در آمد . محمدبن زید از آمل به کجور و از آنجا به دیلم رفت . رافع نیز به کجور رسید و بر مردم منطقه ظلم و تعدی بسیار داشت . جُستان پسروهسوران به یاری محمدبن زید آمد و در سال277 هـ . ق با سپاهی به چالوس رسید . محمدبن هرون حاکم دست نشاندۀ رافع درچالوس به او گزارش داد . رافع اسپهبد رستم را فرمان داد تا از راه کناره دریا به سوی چالوس عازم شود و خود به اهلم رفت . سپس اسپهبدرستم را برای جدا نمودن جستان بن وهسودان از محمد بن زید به طالقان روانه ساخت . سرانجام محمدبن هارون سپاه محمدبن زید را به عقب راند و جستان با رافع سازش نمود . محمدبن زید که بار دیگر پس از رفتن رافع به قزوین تلاشش در تصرف دژ چالوس نتیجه ای در بر نداشت به دیلم بازگشت . المعتضدبالله خلیفه عباسی رافع را نزد خود خواند اما او سرپیچی نمود . خلیفه ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن ابی دلف عجلی را به جنگ رافع فرستاد . رافع باهمراهی اسپهبد رستم ودیگر سران تبرستانی به جنگ ابوالعباس رفت ولی شکست  خورد  و از راه  ویمه  به تبرستان  گریخت  .  چون  خلیفه  عباسی نیشابور را  به عمرولیث داد رافع در سال 280 هـ . ق با محمدبن زید به شرط آنکه گرگان برای او باشد سازش کرد و از تبرستان به گرگان عزیمت نمود ، محمدبن زید نیز دوباره بر آمل تسلط یافت .
رافع بار دیگر علیه محمدبن زید نبرد کرد و پیمان را زیر پاگذاشت و به یاری اسپهبد رستم در نزدیکی ساری اردو زد . « به رودباراترابن خیمه زد و رستم بن قارن به مدد رافع آمد. از فضای ربانی ، باران و صاعقه محکم بر ایشان بارید وخیمه ها و رختهای ایشان را آب ببرد چهرپایان بسیار هلاک گشت .»(71) بدین سبب رافع به گرگان بازگشت و دوباره میان او محمدبن زید صلح برقرار شد . اسپهبدرستم از پیمان ایندو ترسید و به عمرولیث گزارش داد . رافع او را امیدوار ساخت که این عهد و پیمان با محمدبن زید صوری و ظاهری است و من در خفا دشمن وی هستم .(72) رافع بن هرثمه اسپهبدرستم را به نزد خود دعوت کرد و چون اسپهبد رستم بر سفرۀ او حاضر شد چند تن از یاران رافع او را گرفته ، اسیر ساختند . رافع او را با خود به کوهستان پریم برد و دارائی اش را غارت کرد . وپریم را به ابی نصر طبری واگذاشت . اسپهبد رستم در ماه رمضان  سال 282 هجری قمری در بند و اسارت رافع بن هرثمه در گذشت .(73)
11- شروین پسر رستم
هنگامی که اسپهبد رستم در اسارت رافع به قتل رسید پسرش شروین نیز در زندان بود . از قضا رافع بن هرثمه از عمرو لیث صفاری شکست خورد و عمرو نیز بدست امیراسماعیل سامانی اسیر گشت . امیر اسماعیل پس از فتح و ظفر برصفاریان برای سرکوبی علویان سپاهی به فرماندهی محمدبن هارون روانه کرد . محمدبن زید در هنگامه نبرد کشته شد و سرش را از تن جدا نموده در روز جمعه پنجم شوال سال 287 هـ .ق به بخارا فرستادند . پس از این حوادث شروین که از بند رسته بود با اطاعت از سامانیان ملک الجبال شد . محمدبن هارون نیز از امیر اسماعیل سامانی روی گردانیده در دیلم به جستان بن وهسودان پیوست و باسید ابومحمدحسن بن علی ناصر کبیر بیعت کرد . جستان وهسوران در سال 290هـ .ق به جهت تصرف تبرستان مصمم شد .
عبدالله بن محمد بن نوح فرمانده سپاه سامانی اصفهبد شهریار بن با دوسبان وملک الجبال اصفهبد شروین بن رستم وبرادرزادۀ اوپرویز صاحب لاریجان را نزد خود خواند وبه بخارا برای امیر اسماعیل نامه نوشته وخواستار نیروی کمکی شد . محمد بن هارون وناصر کبیر وجستان وهسوران در روز اول (هرمزد)بهمن سال290هـ به تمنجاده رسید ودر صحرایی که به گازر معروف بود اردو زدند . عبد الله بن محمد بن نوح سامانی ابتدا شکست خورد اما سرانجام محمد بن هارون وناصرکبیر شکست یافتند . (74)
بدین ترتیب از زمان کشته شدن محمد بن زید در سال 287هـ .ق تا سال 301 هـ .ق مدت سیزده سال طبرستان به دست سامانیان افتاد اسپهبد شروین باوندی مطیع امیر سامانی شده ودر تحت حمایت بخارا بر قلمرو خود حکمرانی می نمود .
پس از آنکه ابو العباس عبد الله بن محمد حکمران سامانی طبرستان در سال 298 هـ .ق در گذشت ،جانشین او محمد بن صعلوک از سپاه ناصر کبیر شکست یافت . اسپهبد شروین از نصر بن احمد سامانی یاری خواست تابه جنگ ناصر کبیر رود . نصر بن احمد سامانی که امیر سامانیان شده بود سپاهی ده هزار نفری به فرماندهی الیاس بن الیسع السغدی را به طبرستان فرستاد . (301 هـ .ق ) سپاه سامانی با مقاومت ناصر کبیر روبروشد وسرانجام دو طرف تن به صلح دادند(301هـ .ق)اسپهبدشروین نیزبه ناچارباناصرکبیرصلح کرد.(75)این صلح در زمان حکومت حسن بن قاسم داعی صغیر تجدید شد . (76 ) پس از چندی هنگامی که اسپهبد شروین وداعی صغیر در استر آباد بودند ، داعی تصمیم گرفت تا او را از میان ببرد . ابو الحسن پسر ناصر کبیر اسپهبد شروین را از عقیده داعی صغیر آگاه ساخت . شروین از استرآباد به پریم گریخت . داعی صغیر به ولایت او سپاه برده وخرابیهای بسیاری ببار آورد سرانجام فرزند او را به گروگان گرفته وبازگشت .(77)
به هنگام شورش پسران ناصر کبیر (ابوالقاسم وابوالحسین ) به همراهی ماکان بن کاکی علیه داعی صغیر ، اسپهبد شروین جانب داعی را گرفت اما پس از مرگ او جهت حفظ قلمرو خود به ماکان بن کاکی پیوست.(78)آخرین بار از اسپهید شروین در شرح وقایع سال 317 یا 318 هـ .ق یاد شده است .(79 )
12- شهریار پسر شروین
از دوران حکومت شهریار بر کوهستان پریم ، خاندان باوند مواجه با درگیری های دو خاندان آل زیار وآل بویه شد که تا پایان دوره نخست باوندیان ( 397 هـ .ق ) ادامه یافته است . در زمان شهریار جدال بین دو مرد قدرتمند زیاری و بویه ای آغاز گشت، در یک سو وشمگیر ودر سوی دیگر حسن رکن الدوله قرار داشت .در این میان اسپهبد شهریار تا سال 332 هـ .ق به آرامی حکمرانی کرد.(80 )
در سال 331 هـ. ق وشمگیر در ری از حسن رکن الدوله دیلمی شکست خورد وبه تبرستان آمد . در نزدیکی های ساری با حسن فیروزان نبرد کرد و در آنجا نیز شکست یافت . به کوهستان پریم نزد اسپهبدشهریار پناه برد و خواهر او را به زنی گرفت که قابوس ثمرۀ این از دواج است .(81)
وشمگیر در سال 332 هـ .ق با سپاهی سی هزار نفری به طبرستان آمد و بار دیگر به جنگ حسن بن بویه رفت اما این بار نیز پیروزی با حسن بن بویه بود . حسن رکن الدوله بر تبرستان همچنان استیلا داشت و اسپهبدشهریار مطیع او بود . در همین سال میان اسپهبد شهریار و استندارابوالضل پادوسپانی حاکم رستمدار درگیری پدید آمد که کار به جنگ کشید . اسپهبدشهریار که توان جنگ نداشت به حسن رکن الدوله پناه برد و قلمروش به تصرف ال بویه در آمد . (82)
حسن بویه ، ابوالفضل محمدبن الحسین بن عمید را با سپاهی به آمل فرستاد و اسپهبدشهریار نیز در خدمتش بود . سپاه بویه با سپاه پادوسپان و الثائربالله (سیدالابیض) علوی در تمنجاده جنگیدند که شکست برسپاه بویه افتاد . اما پس از چندی میان پادوسپان و الثائربالله جدایی افتاد و تبرستان دو باره در اختیار حسن رکن الدوله دیلمی قرار گرفت .(83)
« پاره ای او را با شهریار پسر دارا که سپس به حکومت نشست  اشتباه کردند . برخی نیز گفتند که رستم برادر شهریار به کمک آل بویه ، وی را از شهریار کوه بیرون راند»(84)
13- رستم پسر شروین
مورخان از او نامی نمی برند اما بنابر سکه های ضرب شده در پریم طی سال های 353 تا269 هـ . ق درکوهستان پریم حکومت داشته است . بر روی این سکه ها برای نخستین بار در ایران عبارت «علی ولی الله » آمده که حکایت از گرایش او به شیعه دارد . همچنین بر این سکه ها نام خلیفه المطیع بالله و رکن الدوله دیلمی و الطائع بالله وعضدالدوله دیلمی نیز دیده می شود . اینرو حکومت رستم پسر شروین نیز حکومت مستقلی نبوده بلکه او هم در پناه آل بویه بر کوهستان پریم به فرمانروایی پرداخته است . (85)برخی این سکه ها را متعلق به رستم بن مرزبان پسر عموی شهریار می دانند که مدتی از سوی فخرالدولۀ دیلمی در پریم حکومت داشته است .(86) همچنین در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار از رستم نامی یادشده که فرزند اسپهبد شهریار بن شروین بوده که قایم مقام پدر در عهد قابوس زیاری در کوهستان پریم و شهریار کوه بوده است .(87)
14- دارا پسر رستم و مرزبان بن رستم
برخی مورخان دارا پسر رستم را نواده شهریار و برخی دیگر او را نوادۀ شروین دانسته اند . اگر او دارا پسر رستم و نوادۀ شروین باشد به احتمال از برادران مرزبان پسر رستم صاحب کتاب مرزبان نامه است . (88)
از دارا بن رستم هیچ سکه ای به دست نیامده است . از سویی دیگر بر اساس سکه های بدست آمده که در طی سالهای 371 تا 374 هـ .ق در فریم ضرب شده اند مرزبان بن رستم پس از پدرش به حکومت رسید مادلونگ او را احتمالاً همان مرزبان بن رستم مؤلف کتاب مرزبان نامه می داند . ابن اسفندیار او را از حکمای تبرستان بر شمرده پس از نام بزرگمهر حکیم وزیر انوشیروان از او یادی کند . ابن اسفندیار او را صاحب کتاب مرزبان نامه که به تقلید کلیله ودمنه نوشته شده و همچنین دیوان شعر طبری به نام نیکی نامه معرفی می کند . (89) بر روی این سکه ها مرزبان بن رستم خود را مطیع حسن رکن الدوله دیلمی نشان می دهد .(90) سعد الدین وراوینی در ترجمه مرزبان نامه می نویسد «چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان نامه منسوبست به واضع کتاب مرزبان بن شروین ، و شروین از فرزند زادگان کیوس بود برادر ملک عادل انوشروان ، برملکِ طبرستان پادشاه بود ، پنج پسر داشت همه بر جامتِ عقل و رزانتِ رای و اهلیّتِ ملک داری و استعداد شهریاری آراسته . چون شروین درگذشت ، بیعت ملک بر پسر مهمترین کردند و دیگر برادران کمر انقیاد او بستند ، پس از مدتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند.»(91)
براساس مدارک سکه شناسی به سال 375 هـ .ق شروین بن رستم که در منابع از او سخنی به میان نمی آید بدون پذیرش اطاعت آل بویه بر پریم دست یافت ، مادلونگ احتمال می دهد او برادر مرزبان باشد . (92)
حال به گفته وراوینی در مورد جانشینان شروین یا همان رستم بن شروین بیندیشیم ، مشخص خواهد شد که دارا ، مرزبان و شروین سه برادر از پنج برادری هستند که پس از مرگ پدر برای جانشینی با یکدیگر به جدال برخاسته اند . احتمالاً فرزند مهتر که نخست به ملک الجبال رسیده همان دارا پسر رستم باشد که در منابع تاریخی مدت حکومتش را هشت سال دانسته اند . مرزبان و شروین نیز یا بعد از او به حکومت رسیده اند و یا مقارن حکومت او بر بخشهایی از کوهستان پریم و شهریار کوه حکمرانی داشته اند .
مادلونگ از دیدار ابوریحان بیرونی و مرزبان بن رستم یکی از سالهای 384 تا 393 هـ .ق و به احتمال در سال 389 هـ .ق سخن می گوید و تردیدی در آن ندارد . به گفته وی در زمان دیدار ابوریحان با مرزبان بن رستم او اسپهبد شهریارکوه بود ولی معلوم نیست که حکومتش تا چه زمانی ادامه یافته است .(93)
15- شهریار پسر دارا
مورخان شهریار پسر دارا را آخرین اسپهبد آل باوند (کیوسیه) می دانند . سکه ای از اسپهبد شهریار موجود است که در سال 376 هـ .ق در پریم ضرب شده است . بنا به عقیدۀ اعظمی سنگسری پدر شهریار ، رستم بن شروین بوده نه دارا بن رستم ، به نظر او چون شهریار پس از برادر خود دارا به فرمانروائی رسیده  مورخان اشتباهاً او را فرزند دارا خوانده اند . بنا به نوشته پروفسور او سموئیل اشترن استاد دانشگاه آکسفورد انگلستان نیز نظرش را تایید کرده وشهریار بن دارا را شهریار بن رستم یاد کرده است .(94)
شهریار زمانی به حکومت رسید که میان قابوس زیاری وپسران رکن الدوله بو یهی درگیریهایی پیش آمده بود. فخرالدوله دیلمی در سال  370 هـ .ق قابوس را از گیلان ، تبرستان و گرگان بیرون کرد واو 18سال در نیشابور در پناه سامانیان زیست که در این مدت اسپهبد شهریار نیز با او همراه بود .درسال373 هـ .ق فخرالوله دیلمی ، رستم بن مرزبان بن رستم را که برادرزنش نیز بود به عنوان اسپهبد پریم وشهریار کوه برگزید .
با در گذشت فخر الدوله دیلمی حکومت آل بویه در ری دچار ضعف شد از سویی دیگر سامانیان نیز تضعیف شده بودند .قابوس به یاری یاران دیلمی خود واسپهبد شهریار توانست بر مجد الدوله دیلمی پیروز شود وقسمتی از طبرستان واستر آباد را به تصرف در آورد . اهل گرگان او را بدان سوی فرا خواندند و قابوس پس از هجده سال دوباره بر مسند قدرت دست یافت . (95) نخستین کاری که انجام داد فرستادن اسپهبد شهریار به پریم بود او در جنگی با رستم بن مرزبان  دایی مجدالدوله دیلمی به برتری رسید وغنایم فراوانی را به چنگ آورد . همچنین در پریم به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر خطبه خواند وسکه زد .(96)
پس از پیروزی نصر بن حسن بن فیروزان بر سپاه زیاری ، مجد الدوله دیلمی دایی خود رستم بن مرزبان را به اسپهبدی وملک الجبالی پریم وشهریار کوه برگزید . نصر شهریار کوه وپریم را از اسپهبد شهریار گرفته وتا دماوند به استقبال رستم بن مرزبان آمد واو را به عنوان فرمانروا به کوهستان پریم برد . اسپهبد شهریار نیز به منوچهر بن قابوس در ساری پناه برد . براثر جنگهایی که روی داده بود در پریم قحطی بروز کرد ونصر که در ری بود از یاری دادن به رستم بن مرزبان باز ماند و اسپهبد شهریار چون رستم را بدون حامی دید بر سر او تاخت واو را از کوهستان پریم راند ،با ردیگر بر ولایتش دست یافت .(97)
بنا بر نوشته جرفاد قانی اسپهبد شهریار پس از تسلط بر پریم بر پیروزی که کسب کرده بود وسپاه ودارائیش مغرور شد .ابن اثیر می گوید که به واسطۀ  همین امر به فکر استقلال  وجدا شدن از قابوس بن وشمگیر افتاد . (98)
سپاهی ازطرف مجد الدوله دیلمی بافرماندهی رستم بن مرزبان وباهمراهی بیستون بن تیجاسف برای سرکوبی اسپهبد شهریار به پریم عازم شد .در پی جنگی که رخ داد اسپهبد شهریار به اسارات رستم بن مرزبان در آمد . رستم نیز پس از پیروزی بر شهریار تغییر رویه داد . از خواهرزادة خود مجد الدوله روی برگردانید وبه قابوس بن وشمگیر گروید وخطبه به نام او در شهریار کوه وپریم خواند وطی نامه ای به قابوس اطاعت خود را از او اعلام داشت . همچنین اسپهبدشهریار را نزد قابوس فرستاد . قابوس اسپهبد شهریار را به زندان انداخت تا اینکه در سال 397 هـ .ق در زندان به مرگ طبیعی درگذشت ویا توسط قابوس به قتل رسید .(99) مادلونگ می گوید «شهریاربن دارا در حدود سال 390 هـ .ق در ری درگذشت و گویا ابوالعباس الضبی وزیرش ، او را مسموم کرده بود»(100) مورخان اسپهبدشهریار پسر دارا را آخرین فرد از نخستین دودمان باوندی دانسته و از زمان مرگ او تا آغاز فرمانروایی اسپهبدحسام الدوله شهریاربن قارن(466 هـ . ق) را دوران فترت در تاریخ خاندان باوند می دانند . ولی آنچه از منابع مکتوب بر می آید در این مدت تقریباً هفتادساله برخی از  اسپهبدان باوندی بر بخشهایی از شهریارکوه و کوهستان پریم حکومتهای بسیار کوچکی داشته اند . به خصوص از دو نفر به نامهای سرخاب پسر شهریار وم قارن پسر سرخاب نام می برند .
در ذیل تاریخ تبرستان ابن اسفندیار چنین آمده است :« سرخاب بن شهریار در روزگار منوچهربن قابوس بود اما ملکت وسروری از ایشان رفته بود وبه اندک ضیاع قانع شده بود .» (101)
 جرفادقانی از کمک اسپهبد فریم به مجدالدوله و مادرش در شورش ابن فولاد یکی از سرداران قدرتمند دیلمی یاد می کند(سال 407 هـ .ق)(102) . مهر آبادی این اسپهبد را سرخاب پسر شهریار می داند .(103)
در وقایع سال 418 هـ .ق یکی از اسپهبدان پریم در جنگ با علاءالدوله کاکویی به اسارت درآمد ویک سال بعد در 419 هـ .ق در زندان علاءالدوله در گذشت . مادلونگ این اسپهبد و اسپهبدی که به مجدالدوله و مادرش یاری رسانده یکی دانسته و اسپهبد ابوجعفر محمدبن وندرین باوندی(104) می داند. (105)
در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار پس از سرخاب بن شهریار از فرزندش قارن بن سرخاب سخن به میان رفته است . «قارن بن سرخاب معاهد و معاصر با کالیجاربن منوچهر و کیکاوس بن اسکندر بن قابوس و گیلا نشاه و انوشروان انباء منوچهر بود و در شهور سنۀ ست وستین واربعمایه وفات یافت .»(106)
در زمان  حکومت او بود که سلطان طغرل سلجوقی پس از پیروزی بر مسعود در جنگ دندانقان (430 هـ .ق) قدرت یافته بر خراسان مسلط شد . طغرل از راه گرگان به طبرستان آمد و خراج ولایت را جمع کرد و در هر ناحیه ای نایبی خاص از سوی خود نشاند اما به پریم و شهریارکوه و کوهستان قارن متعرض نشد . امادر زمان آلب ارسلان جانشین طغرل به واسطه تردد سپاهیان ترکمان غز در هامون تبرستان خرابیهای بسیار پدید آمد .(107)
اسپهبد قارن پسر سرخاب در کوهستان پریم قلعه ها را تحت اختیار خود در آورد و هراز چند گاهی بر سر مخالفان خویش حمله می آورد و غنایمی به دست می آورد و آنرا میان یاران خویش قسمت می نمود تا اینکه تمام مخالفان او مطیع اش شدند . تا اینکه آل زیار دچار ضعف و فتور شده و آل باوند دوباره به قدرت دست یافت .(466 هـ .ق)(108)
در چهار مقاله نظامی عروضی (نوشته شده در 550 هـ .ق) داستانی آمده که حکایت از آمدن فردوسی حکیم توس ـ پس از بی مهری سلطان محمود غزنوی به او ـ  نزد اسپهبد شهریار باوند و تقدیم شاهنامه به او دارد . (109)« ... و سلطان محمود مردی متعصب بود ، درواین تخلیط بگرفت [و] مسموع افتاد . درجمله بیست هزار درم به فردوسی رسید . به غایت رنجور شد ، وبه گرمابه رفت  و بر آمد،فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمامی و فُقاعی قسم فرمود . سیاست محمود دانست ، به شب از غزنین برفت ، و بهری بدکان اسمعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد ، و شش ماه در خانۀ او متواری بود ، تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند ، و چون فردوسی ایمن شد ، از هری روی به طوس نهاد ، وشاهنامه برگرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبدشهریار ، که از آل باوند در طبرستان پادشاه او بود ، و آن خاندانی است بزرگ ، نسبت ایشان به یزدگردشهریار پیوندد . پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد ، وبرشهریار خواند و گفت :« من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن ، که این کتاب همه اخبار و آثار جّدان تست .» شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت : « یا استاد! محمود را بر آن داشتند ، و کتاب ترا بشرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مرد شیعیی ، و هرکه تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود ، که ایشان را خود  نرفته است . محمود خداوندگار من است ، تو شاهنامه به نام او رها کن ، و هجو او به من ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم . محمود خود تراخواند و رضای تو طلبد ، ورنج چنین کتاب ضایع   نماند .» و دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت : «هربیتی به هزار درم خریدم ، آن صد بیت به من ده وبا محمود دل خوش کن .» فردوسی آن بیتها فرستاد . بفرمود تا بشستند . فردوسی نیز سواد بشست ، و آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند :
مرا غمز کردند کآن پر سخن                  به مهر ونبی و علی شد کهن
اگرمهرشان من حکایت کنیم                  چو محمودراصدحمایت کنیم
پرستار زاده نیاید به کار                      وگر چند باشد پدر شهریار
از این در سخن چند دانم همی ؟               چو دریا کرانه ندانم همی
به نیکی نبدشاه را دستگاه                    وگرنه مرا بر نشاندی به گاه
چواندر تبارش بزرگی نبود                   ندانست نام بزرگان شنود .
الحق نیکو خدمتی کرد شهریار مر محمود را ، محمود ازو منتّها داشت .» (110)
زرین کوب اصل داستان را درست نمی داند به نظر او فردوسی در هفتاد یا هشتاد سالگی سفر غزنه و هرات نیز برایش سخت مشکل بوده تا چه رسد سفر به ولایتی کوهستانی چون طبرستان .(119)
بیشتر مورخان برآنند که منظور از اسپهبد باوند در چهار مقاله همانا اسپهبد شهریار پسر دارا آخرین اسپهبد باوندی است که در 397 هـ .ق در گذشته است .ولی در ذیل تاریخ طبرستان این داستان به نقل از چهار مقاله عروضی ضمن شرح حوادث دوران حکومت اسپهبد شهریار بن شروین بیان شده است .(112)
اما با توجه به تاریخ اتمام شاهنامه که سال 400 هجری است فردوسی نمی توانسته در زمان این دو اسپهبد به تبرستان آمده باشد . رضائی باغ بیدی که در سالهای اخیر کتیبه پهلوی برج لاجیم مربوط به اسپهبد شهریاربن عباس شهریار باوندی را خوانده عقیده بر این است که فردوسی در زمان او به تبرستان آمده ،و به نظر این استدلال درست می آید .(113) چرا که شهریار بن عباس به احتمال تا زمان بنای برج در 413 هـ . ق زنده بوده ولی اسپهبد شهریار بن شروین در 354 هـ.ق و اسپهبد شهریار بن دارا در 397 هـ . ق در گذشته اند .

پاورقی:
1-  تاریخ طبرستان رویان و مازنداران ، ص93  و تاریخ مازندران( گیلانی)ص45
2- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 و مرزبان نامه ، مرزبان بن رستم ، به کوشش دکتر خطیب رهبر ، صفی علیشاه تهران، چاپ دوم ، 1366 ، ص39 و قابوس نامه ، امیر عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر، تصحیح سعید نفیسی ، فروغی ، تهران، 1342،ص2  و التدوین فی احوال جبال شروین ، ص175، تاریخ مازندران، ملاشیخعلی گیلانی،ص44، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92
3- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 ، تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص208 ،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص 90
4- ایران در زمان سامانیان ، ص472
5- تاریخ مازندران(مهجوری)ج1، ص46 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص91 ، تاریخ طبرستان    (ابن اسفندیار)،ج1،ص 148
6- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 152
7- همان جا ، تاریخ مازندران( گیلانی)،ص45 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92
8- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155
9- تاریخ رویان ، ص34
10- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155
11- همان،ج1 ،ص156
12- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مقدمه ،ص22
13- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، چاپ دوم ، 1369،ج1،ص585
14- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص360
15- همان جا
16- همان ، ج2 ،ص 376
17- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص156، تاریخ رویان،ص34 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص93
18- همان ، ج2 ،ص20
19- رک  تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تاریخ مازندران( گیلانی)،حبیب السیر ، خواند میر
20- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص213
21- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2 ، ص 20
22- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص244
23- همان ، ج2 ،ص213
24- تاریخ رویان ،ص46
25- همان جا، تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص183
26- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376
27- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص197 ، زین الاخبار ، ابوسعید عبدالهی بن ضحاک بن محمود گردیزی، به اهتمام دکتررحیم رضازاده ملک،انجمن آثار و مفاخرفرهنگی ، تهران،چاپ اول ،1384،ص125
28- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص398
29- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص110 و تاریخ رویان ، ص62
30- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص196
31- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص 435
32- تاریخ ایران، تهران،1363،ج4،ص175
33- تاریخ تحولات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورۀ صفاریان وعلویان ،دکتر پروین ترکمن آذر ودکتر صالح پرگاری ، سمت ، تهران ، چاپ دوم ، 1380،ص 126 و دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایرا ن ، دکتر پرویز ترکمن آذر ، سمت ، تهران ، چاپ اول،1384،ص14
34- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205
35- همان جا
36- همان جا
37- همان جا
38- تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)،محمدبن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،اساطیر،بی جا،1364 ،ج13 ،ص5661                                                                                                                                             39- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376
40- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206
41- همان ، ج 1 ، ص 207
42- همان جا
43- همان ، ج2 ،ص20
44- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94
45- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235
46- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص246
47- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص208
48- همان ، ج1 ،ص209 و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587
49- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص222
50- قائم شهر امروزی است .
51- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص231
52- سر گذشت طاهریان ، محمدرضا ناجی ، اهل قلم ، تهران ، چاپ اول ،1383 ،ص67
53- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235
54- تاریخ رویان ،ص67
55- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص237
56- در مجلد دوم تاریخ طبرستان آمده است اسپهبد قارن به میانجی گری اسپهبدپادوسپان با حسن بن زید صلح کرد . تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20
57- همان،ج1،ص239
59- همان جا
60- همان،ج1،ص241 و 242
61- همان،ج1،ص243
62- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587
63- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20
64- همان ،ج1،ص248  و تاریخ رویان ، ص96
65- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20
66- همان، ج1،ص248
67- همان،ج1،ص248 و تاریخ مفصل ایران ، عباس اقبال آشتیانی، به کوشش دکتر محمددبیرسیاقی ، خیام ، تهران1366،ص117
68- همان، ج1،ص249
69- همان، ج1،ص250
70- همان، ج1،ص252
71- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص139
72- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص255
73- تاریخ رویان ،ص73
74- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص262
75- همان، ج1،ص272
76- همان، ج1،ص277
77- همان، ج1،ص281
78- همان، ج1،ص291  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588
79-تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص188  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588
80- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص 250
81- همان جا  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588
82- همان ، ج1 ،ص588 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص299
83- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص 251
84- دائرة المعارف اسلامی ،ج1،ص588
85-« فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست ؟» ،ص51 و تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252
86- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588
87- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص25
88- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص 589  ، تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252
89- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ، ص137
90- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص188  ، تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252
91- مرزبان نامه ، ص39
92- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252 ، تاریخ ایران ، پژوهش کمبریج ،ج4 ،ص189
93-همان جا
94- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست ؟» ،ص51
95- دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایران ، ص 51
96- ترجمه تاریخ یمینی،ابوالشرف ناصح بن جرفاد قانی ، به اهتمام دکتر جعفرشعار ،علمی و فرهنگی،تهران،
چاپ سوم،1374،ص228 ،  تاریخ کامل،عزالدین علی بن الاثیر ، ترجمه علی هاشمی حائری ، شرکت سهامی چاپ  و انتشارات کتب ایران ، تهران،1351،ج15،ص253 ،  تاریخ روضه الصفا فی سیرة الانبیاء والملوک وَالخلفا ، ج6،ص2886
97- ترجمه تاریخ یمینی،ص241 ،تاریخ سلسله زیاری ، میترا مهرآبادی، دنیای کتاب، بی جا،چاپ اول ، 1374،ص122
98- تاریخ کامل،ج15،ص254، ترجمه تاریخ یمینی،ص244
99- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص11 و 26، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص 95 ترجمه تاریخ یمینی،ص244  ، تاریخ کامل،ج15،ص254
100- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص189
101- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص26
102- ترجمه تاریخ یمینی،ص358
103- تاریخ سلسله زیاری ،ص161
104- مقبرة این اسپهبد در رادکان کردکوی واقع شده و به میل رادکان شهرت دارد ، اسپهبد ابو جعفرمحمدبن وندرین تا سال اتمام بنای مقبره 411 هـ .ق زنده بوده است .
105- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص189
106- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص26
107- همان جا
108- همان ، ج2،ص26 و27
109- این داستان را علاوه بر چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی ، درعجائب المخوقات و غرائب الموجودات ، محمدبن محمودبن احمد طوسی ، ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ، مجمل فصیحی احمدبن جلال الدین محمد خوافی ـ البته او می گوید فردوسی نزد منوچهربن قابوس رفت ـ تذکرة الشعرا دولتشاه سمرقندی ـ او معتقد است فردوسی نزد اسپهبد جرجانی حاکم رستمدار پناه برد ـ تاریخ جهان آرا ، قاضی احمد غفاری،زین المجالس از مجدالدین محمد حسینی ، هفت اقلیم امین احمد رازی و مجالس المومنین قاضی نورالله شوشتری نیز آمده است . رک شاهنامه و مازندران ، دکترصادق کیا ، تهران ،بی نا، 1353،ص45 تا 52
110- چهارمقاله نظامی عروضی، تصحیح علامه محمد قزوینی ، شرح لغات دکتر محمد معین ، جامی ،تهران،
چاپ دوم 1374 ، ص79
111- نه شرقی ، نه غربی، انسانی، دکتر عبدالحسین زرین کوب ، امیر کبیر ، تهران ، چاپ سوم 1378 ، ص170
112- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص21
113- « کتیبه پهلوی – کوفی برج لاجیم » حسن رضائی باغ بیدی ، نامه ایران باستان ،سال چهارم،شماره اول ، بهار وتابستان 1383 ،ص

۱ نظر:

mojtaba mostafavi گفت...

سلام این دولت برایه همه چی‌ پول دارند ولی‌ نه برای یارانه‌ها . هی‌ میگن نیروی هسته‌ای تو نگو ما باید از حالا به بعد هسته بخوریم چون از خورشت الو فقط هستش گیرمون میاد. ما نیروی هسته‌ای می‌خواهیم بزنیم تو سرمون. نه قدرت خرید داریم نه میتونیم از حالا با بعد جایی برویم چون اقایون بنزین را حسابی‌ بالا بردند. آقای احمدینژاد حق نفت ما که گفتی‌ سر سفره هر خانواده ایرانی‌ میاری کو؟ همه رو دادید به عربهای سنی تو غزه بخورند تا عکستون رو همهجای فلسطین بزنند. نه نیروی اتممیت رو می‌خواهیم نه کمکت به غزه. یادت نره که همین ما بسیجیهایی که همه یارانه‌ها رو ازشون بریدی ما باعث شدیم که جنابعالی هنوز رئیس جمهور باشید.