سلسله قارنوندیان (آل قارن)

به هنگام سلطنت خسروانوشیروان شاهنشاه ساسانی خاندان قارن به فرمان او در بخشی از ناحیه کوهستانی تبرستان حکومت یافت. آل قارن یا قارنوندان به قول ابن‌اسفندیار لقب جرشاه را داشتند ، زیرا«جرکهستانی راگفتند که برو کشت توان کرد وکهستان ایشان جمله مزارع ومعمور بودی .»(1)
پیش از فرمانروایی آل قارن بر این نواحی ، یک چند درعصر ساسانیان و در زمان قباد شاهنشاه ساسانی پسرش کیوس و پیشتر از او خاندانی به نام گُشنسب شاهی فرمان می راندند.

بنابر تاریخ مازندران تالیف ملاشیخعلی گیلانی ، هنگامی که اسکندر مقدونی حکومت ملوک الطوایفی رادرایران پدید آورد از بزرگان پارسی کسی را به حکومت تبرستان برنشاند. درزمان غیبت اسکندر،این شخص درتبرستان علم استقلال برافراشت ولی به دست دیگر ملوک الطوایف کشته شد . پس از این واقعه اسکندرسرزمین تبرستان را به شخصی به نام جُسنشاه یا جُشنسف شاه (گشتاسب) سپرد .(2) شاید گشتاسب علیه جانشینان سردار مقدونی قیام نموده وتبرستان را باز ستانده به استقلال حکومت نموده باشد. درنامه تنسر آمده که هیربد هیربدان تنسر از جشنسف شاه فرمانروای تبرستان که عنوان پتشخوارگرشاه داشته،می خواهد تا اردشیریکم ساسانی را علیه اردوان پنجم آخرین شاهنشاه اشکانی یاری دهد .(3)

خاندان گشنسب شاهی تا زمان قباد اول با عنوان پتشخوارگرشاه برتبرستان،رویان،گیلان وبخشی ازولایت ماد حکمرانی داشته اند وگویا با حملات ترکان روبه انقراض نهاد وبا انقلاب مزدکی،قباد فرزند خود کیوس را که به آیین مزدک گردیده بود به عنوان شاه تبرستان برگزید .(4)

با قتل عام مزدکیان ومرگ قباد فرزند کوچکترش خسرو اول(انوشیروان)باتدبیر موبدان زرتشتی برسریرسلطنت تکیه زد،کیوس که فرزند بزرگ قباد بود خود را لایق جانشینی دانسته،به نبرد با برادر برخاست اما درهنگامه جنگ به اسارت درآمده روانه زندان شد وسپس به قتل رسید .(5) از اینرو حکومت کیوس(کاوس) بر تبرستان دیری نپائید پس از مرگ او ، خسروانوشیروان که درپی دلجویی از بزرگان ایرانی ستم کشیده ازدست قباد برآمده بود، قارن یکی از فرزندان سوخرا وزیر قباد را حاکم بخشی از کوهستان مرکزی وشرقی البرز نمود که به نام قارن،کوه قارن یا جبال قارن خوانده شد که از لاریجان تا استراباد امتداد داشته است وتا قرن نهم هجری قمری به قول میر ظهیرالدین مرعشی بدین اسم نامیده می شده است .(6)

مرعشی درباره خاندان قارن ومدت حکومتشان چنین آورده است :« ابتدای آن از قارن بن سوخرا که انوشیروان درعهد آخرخود به شهریارکوه وکوه قارن که منسوب بدو است به او بخشیده بود، وازآن تاریخ تا هجرت پیغمبرمرسل ما پنجاه سال بود تقریباً،وقتی مازیار که آخر عهد قارن وندان است درسنة دویست وبیست وچهار بود که مدت ایالت این جماعت دویست وهفتاد وچهار سال بوده است. بدین موجب :

قارن بن سوخرا سی وهفت سال، الندای بن قارن پنجاه و دوسال، سوخرای بن الندی شصت وپنج سال، ونداد هرمزدبن سوخرا پنجاه سال، قارن بن ونداد هرمزد چهل سال، مازیار بن قارن سی ودوسال .»(7)

مرعشی دربیان اسپهبدان قارن وندی پس از سوخرای بن الندا از ونداد هرمزد بن سوخرا نام می برد درصورتی که ابن اسفندیار ونداد هرمزد را پسر الندا می داند و پس ازسوخرای بن الندا از اسپهبد دیگری با نام الندابن سوخرا یاد می کند .(8)

 قارن پسر سوخرا

در زمان خسرو انوشیروان ترکان همسایه شرقی ایران بودند . خاقان ترک چندین نوبت به خراسان وتبرستان حمله آورده وخسارتهای زیادی رسانده بود . خسرو اول پس از فراغت از جنگ با رومیان در طی سالهای 561 تا570 میلادی به نبرد با ترکان پرداخت .(9) ابن اسفندیار داستانی از جنگهای خسرو اول وخاقان ترک بیان می کند، هرچند افسانه ای بیش نیست ولی محقق تاریخ ناچار به درنگ درآن است .

بنابر روایت او تعداد سه هزار سپاهی که همه لباسهای رزمی سبز رنگ پوشیده وپرچم های سبز در دست داشتند وبه جز چشمانشان از سر تاپا همه جا را پوشانده بودند،هنگام معرکه نبرد با ترکان به یاری انوشیروان شتافتند وبا ترکان به جنگ پرداختند . این درحالی بود که هر دو طرف جنگ از اصل ونسب این جنگیان سبز پوش چیزی نمی دانستند . به یاری ایشان نبرد با پیروزی سپاه ایران توام شد. سپاه نا شناس پس از آن از آوردگاه روی به سامان خویش نهادند . انوشروان که دلیری آنان را در میانه ستیز و آویز با ترکان به چشم دیده بود به تعقیبشان پرداخته با صدای بلند خود را شناسانده و از آنان نیز خواست تا خود را بشناسانند وتوقف کنند . سپاهیان سبز پوش پاسخی نگفتند،تاجائی که انوشیروان خود را از اسب به زیر انداخته آنان را سوگند داد. جنگیان ناشناس بایستادند ونقاب از چهره بر گوشودند وخود را فرزندان سوخرا وزیر قباد پدر انوشیروان نامیدند .

انوشیروان به آنان التفات ومحبت نموده از آنان بجهت ستمی که از پدرش بر سوخرا رفته بود دلجویی نمود . ازاینرو زرمهر پسر بزرگ سوخرا را حکومت زابلستان داد وقارن پسر دیگر سوخرا را به حکومت وندا اومید کوه،آمل،لفور وفریم ـ کوه قارن ـ سرافراز نمود .(10)

براساس منابع تاریخ مازندران خاندان قارن ـ فرزندان سوخرا ـ نسب شان را به کاوه آهنگر انقلابی بزرگ ایران کهن می رساندند . مادلونگ این نسب نامه رابه دیده تردید نگریسته، به نظر او خاندان قارن امیران محلی بودند که توسط اسپهبدان آل دابویه ( گاوبارگان) به حکمرانی کوه قارن رسیده بودند . ونداد هرمزد وجانشینانش نیز خود را وارث آنان می دانستند والقابی چون گیل گیلان واسپهبدان خراسان به خود می دادند.(11)

باآمدن گیل گاوباره به تبرستان وآغاز فرمانروایی دابوییان بر این خطه حکومت قارن وندان دچار فترت شد . ولی چون این ناحیه اقطاع آنان به شمار می رفته همچنان در دستشان باقی ماند . با انقراض آل دابویه وظهور ونداد هرمزد از نوادگان سوخرابه حکومت قارن وندان در کوه قارن احیا شد،اما از آن زمان آنان پیرو اسپهبدان باوندی بودند. وندادهرمز دو پسرش قارن سپاه سالار اسپهبد شروین واسپهبد شهریار باوندی بودند وبه آنان خدمت می نمودند .(12)

اردشیربرزگرآغازحکومت قارن پسرسوخرا به فرمان انوشیروان را بین سالهای 570 و 572 میلادی دانسته،اسماعیل مهجوری نیز آنرا سال 565 میلادی می داند . (13) ازآنجائیکه انوشیروان بین سالهای 561 تا 570 میلادی متوجه شرق وجنگ با ترکان شده، بدون شک می توان گفت سال آغاز حکومت قارن وندان در میانه این سالهاست .(14)

الندا پسر قارن

پس از پدر به مقام حکمرانی کوه قارن رسید . مرعشی مدت فرمانروایی اش را پنجاه و دوسال آورده است .(15)برزگر او را وندا خوانده چنین می نویسد :« وندا به زبان پهلوی به معنی خواهش،امید وآرزو آمده است،مانند «خداوندا» ومورخان اسلامی ندانسته الف ولام برآن افزودند و «و» رابه «ب» دگش کرده ، [آن را بصورت] البنده یا البند [و] الندا آورده اند، مانند «هره برز» که امروزه البرز و ونداکوه که الوندکوه نامیده می شود .»(16)

سوخرا پسر الندا

مورخان درچیزی از اوضاع و حوادث زمان حکومت او نیاورده اند. مرعشی اورا پسر الندا دانسته که شصت وپنج سال بر کوه قارن حکومت رانده است . (17)برزگر می نویسد :«اوپسر اسپهبد ونداد وهم دوره با خلفای اموی است . کسی با او کاری نداشت .» (18)

النداپسر سوخرا

میرظهیرالدین مرعشی در بیان حاکمان قارن وندی ومدت حکومت شان از او نامی نمی برد .(19) گویا پس ازسوخرا پسر الندا حکومت قارن وندان با فترت مواجه شد. ابن اسفندیار آن را به دلیل ظهور آل دابویه (گاوبارگان) دانسته وزمان فترت را به اغراق صدسال ذکر کرده است . (20) ابن اسفندیار در جایی دیگر از کتاب خود الندا بن سوخرا را پادشاهی معرفی کرده در مورد پهلوانی و سوار کاری اش روی به مبالغه می آورد وچنین می نویسد :« الندا بن سوخرا گفتند پادشاهی بود آورده اند که دربأس وبسالت اورا مقابل رستم دستان نهادند،یک شب چهل فرسنگ به دنبال گوزن بدوانید وچون به حد رزمیخواست رسید سیلاب آمده بود، همچون دریاجوی می رفت ، اسب در آن جوی انداخت وباکران آمد وگاوبکشت، اورا بگفتند مؤید است به ورج » (21)

ونداد هرمزد پسر الندا

ابن اسفندیار او را پسر الندا دانسته(22) ولی مرعشی اورا پسر سوخرا معرفی کرده که مدت پنجاه سال برکوه قارن فرمان رانده است .(23)

پس از انقراض دابویه در تبرستان ، ونداد هرمزد توانست خاندان قارن را دوباره احیا نماید و عنوان گرشاهی را در خاندان خود برقرار سازد . بنابرنوشته ابن اسفندیار مردم اومیدوارکوه و ونداد هرمزد کوه از ستم کاریهای عاملان عرب به تنگ آمده نزد وی شکایت بردند واز او خواستند تا آنان را از این رنج برهاند.ونداد هرمزد این مهم را درگرو مشورت با اسپهبد شروین باوند قرارداد . وی سفرایی نزد اسپهبد شروین به شهریارکوه وکوهستان پریم وهمچنین نزد مصمغان ولاش به میاندورود فرستاد . با نظر مساعد آنان روزی خاص معین شد . در آن روز قرار شد هر تبرستانی که چشم برکسان خلیفه افتد از دم تیغ بی دریغ بگذراند . بدین ترتیب شورشی عظیم در روز موعود در گرفت، بسیاری از اعراب کشته شدند. زنان تبری که شوی عربی داشتند ریش آنان را گرفته از خانه بیرون انداخته به دم شمشیر مردان تبری می سپردند . خلیفه مهدی از قیام تبرستان آگاهی یافت، سالم فرغانی به تبرستان آمده در صحرای اصرم(24)به مصاف وندادهرمزد رفت . بادلاوریهای ونداوامید پسر وندادهرمزد که خداوند کلالک خوانده می شد سالم به قتل رسید .(25)

وقتی خبر کشته شدن سالم به مهدی خلیفه عباسی رسید،امیری از امرای در گاه خود به نام فراشه را با ده هزار مرد جنگی روانه تبرستان نمود. سپاه فراشه از راه آرم وارد تبرستان شد وجهت انتقام خون سالم فرغانی ، سر وندادهرمزد را می طلبید . ونداد هرمزد با زیرکی چون پارتیان قدیم سیاست جنگی خاصی را تدبیر نمود،ـ همان سیاستی که سر کراسوس را به دست سورنا سردار رشید پارتی پای اُرد اشک سیزدهم شاهنشاه اشکانی افکنده بود ـ او دستور داد تا هیچ کس بر سر راه فراشه قرار نگیرد تا او وسپاهش دلیر شوند وبه این خیال افتند که تبرستانیان از ترس سپاه عرب گریخته اند . خود نیز به کولا رفته در موضعی به نام «کوازونو» دو کمین گاه برقرار ساخت ونزد اسپهبد شروین باوند در پریم و کسیمانان فرستاده او را به یاری طلبید . همچنین چهارصد بوق وچهارصد طبل فراهم ساخته ، نزدیکان خویش را در دو سوی گمین گاه نهاده ، چهار هزار زن و مرد تبری را گرد آورده هریک را تبری ودهره ای داد . به دوستان خود گفت من با صد مرد به قلب سپاه فراشه زده ، می گریزم تا آنان به تعقیب من بپردازند وبه کمین گاه بیایند، هرگاه به طبل کوبیدم شما چهارصد بوق را بدمید و چهارصد طبل را بزنید و چهار هزار درخت را بیفکنید تا سپاه عرب را روز روشن شب تار سازیم . ونداد هرمزد همانطورکه نقشه دفاع ازسرزمینش راطراحی کرده بود ،برای تحریک سپاه عرب به میان آنان رفت . سپاه عرب با دیدن سپاه کوچک از مردان تبری دلیر شده دست به تعقیب زد ولی ندانسته وارد کمین گاه گشت . با ورود آنان یکباره بوق ها دمیده شد ، طبل ها فروکوبیده ودرختان افتادند . سپاهیان عرب به تصور این که رستاخیز شده قالب تهی کردند ودر کمین گاه مردان تبری اسیر گشتند . دو هزارتن از آنان دردم جان باختند ومابقی به اسارت درآمدند. فراشه فرمانده سپاه عرب نیز اسیر گشته به فرمان اسپهبد وندادهرمزد گردن زده شد ومابقی اسیران امان طلبیده آزاد شدند .(26)(به احتمال سال 165 هـ . ق)

پس از آگاهی مهدی خلیفه عباسی از مرگ دردناک فراشه،روح بن حاتم رابه تبرستان فرستاد وی مردی ظالم وستمگر بود . پس از او خالدبن برمک را به تبرستان روانه کرد، خالد با وندادهرمزد دوستی نمود وکوهستان را در اختیارش نهاد . پس از عزل خالدبن برمک به دستور خلیفه عمربن علا ولایت تبرستان یافت . وی با وندادهرمزد ستیز ورزید وکوهستان رابه تصرف خود درآورد اما سرانجام از وندادهرمزد شکست خورد. مهدی عباسی پس از وی تمیم بن سنان را روانه کرد که او نیز با وندادهرمزد از در صلح بیرون شد . سرانجام خلیفه یزید بن مزید وحسن بن قحطبه را فرستاد ، در جنگی بر وندادهرمزد پیروز شدند وتمام ولایتش را تصرف کردند وبسیاری از افراد سپاهش را به قتل آوردند . یزید در هنگامه نبرد وندادهرمزد را زخمی زد . وندادهرمزد چون دیگر تاب مقاومت نداشت با تنی از یاران به بیشه ها متواری شده از معرکه گریخت . هنگامی که خلیفه پسر خود هادی را به گرگان فرستاد وندادهرمزد از او امان طلبید . او نیز قبول کرد و وندادهرمزد را نزد خود پذیرفت وبه یزید فرمان داد تا کوهستان را در اختیارش قرار دهد . هادی وندادهرمزد را با خود به بغداد برد .(27)

وندادهرمزد برادری به نام ونداسفان داشت که او بهرام بن فیروز را که به دست خلیفه مسلمان شده بود به قتل رسانید . خلیفه هادی دستور داد تا وندادهرمزد را در بغداد به قصاص خون بهرام گردن زنند . وندادهرمزد نزد خلیفه رفت و گفت :اگر چنین نمایی برادرم ونداسفان که قاتل است کوهستانی را که ملک من است به چنگ خواهد آورد . اگر مرا بدان سوی فرستی او را گردن زده سرش را خدمت خلیفه خواهم فرستاد . عیسی بن ماهان ومراد بن مسلم که در محضر خلیفه حاضر بودند رای او را پسندید . خلیفه دستور داد تا او را به آتشکده برده وسوگند دهند،سپس او را روانه تبرستان کرد . وندادهرمزد چون به تبرستان رسید « به زیر آمد وسر به سجده بر زمین نهاده وپیش ونداسفان فرستاده تا به گوشه ای شود چنانکه البته مرا نبیند ونزد من نیاید، تا موسی زنده بود چنین کردند، تادریک شب موسی فرمان یافت .»(28)

هنگامی که هارون الرشید در سفر به خراسان نزدیک ری رسید برای اسپهبد شروین باوند و وندادهرمزد پیام داد تا نزد او بیایند . آنان اظهار مطابعت نمودند اما از خلیفه جهت آمدنشان گرو خواستند. خلیفه خشمگین شد وگفت :«مسلمانان رابه گرو گبرگان چگونه دهم» ابوالبحتری،هرثمه بن اعین و ابولوّضاح صاحب دیوان برید را نزد آنان فرستاد که به خدمت در آیند یا بجنگند . نمایندگان خلیفه به ویمه رسیدند ونزد اسپهبد شروین به پایان قلعه کوزا و وندادهرمزد در لفور سفرائی فرستادند . اسپهبد شروین بیماری را بهانه قرار داده نرفت، اما وندادهرمزد به خدمت خلیفه رسید . هارون بعضی از املاک او را خواست تا خریداری کند ولی وندادهرمزد جواب منفی داد . به هارون گفتند ونداد هرمزد مردی سخاوتمندی است ، اگر از او به هدیه بخواهی او خواهد بخشید . هارون پسرش مأمون را که کودکی بود نزد او فرستاد و وندادهرمزد نیز تمام املاک خود را به بخشید . هارون به عوض آن یک میلیون درهم وجامی از جواهر که« قیمت آن در وهم نیاید»و انگشتری فرستاد. ونداد هرمزد به جز انگشتری بقیه را باز پس فرستاد . خلیفه هارون الرشید قارن فرزند او و شهریار فرزند اسپهبد شروین را به عنوان گروگان با خود همراه نمود .(29)

قارن پسر وندادهرمزد

میر ظهیرالدین مرعشی مدت حکومتش را چهل سال آورده وچنین می نویسد:« چون وندادهرمزد از این سرای فانی رحلت کرد،اصفهبد قارن بن وندادهرمزد به جای پدر نشست .»(30)

اردشیر برزگر زمان فرمانروایی قارن را کوتاه دانسته،یک سال وچند ماه ذکر می کند . (31)به نقل از ابن اسفندیار قارن نیز مانند پدر خود وندادهرمزد مطیع اسپهبدان باوندیه بوده ودر آغاز حکومت خود به خدمت اسپهب دشهریاربن شروین رسیده است .(32)

قارن معاصر مامون خلیفه عباسی بود و دریکی از نبردهای روم شرقی(بیزانس)در خدمت سپاه خلیفه بود . مامون« پیش ایشان رسول وتشریف فرستاد و نبشت که من عزیمت غزو روم دارم، باید که شما هر دو اصفهبدان بیایید،ایشان رسول را هرروز به بهانه ای و افسانه ای باز گرفته داشتند تا خلیفه لشکر به روم برد،رسول را بسیار نعمت که داده بودند باز گردانیدند وگفته اصفهبد شهریار به هیچ حال نتواند آمد اما قارن به خدمت پیوندد،وبر اثر رسول قارن بسیج راه کرد واصفهبد شهریارمدد داد تا به روم رسید و به لشکرگاه خلیفه به گوشه ای مخّیم ساخت، وقضا ر اآن روز مصاف داده بودند ومبارزان به میدان نبرد نورد می کردند، درحال اسب خویش را برگستوان برافگند وسپر گیلی جمله در زر گرفته به دوش کشید وبا مردم خویش روی به حرب نهاد وبه طرفی از اطراف رومیان حمله بردند وگروهی را برشکسته و بَطریقی از بطارقة روم گرفته و از آن طرف مظّفر روی به جانب دیگر آورده چشم آن جانب را نیز برهم زده و نکایتی نموده که به حکایت باز می گفتند مأمون در قلب لشکر خویش چشم بر ایشان گماشته و در هر لحظه سئوال می کرد که آن قوم از کدام خیل اند وآن سوار زرین سپر در میان نبود ازکجا آمد ،نزدیکان او همه گفتند ما را نیز معلوم نیست ودر این اندیشه ماندیم تاپیاپی سواران به مدد می فرستاد و چون انبوه قارن با کثرت وشوکت شد عنان مرکب را تیزکرد و اشارت فرمود که در پس من یک مشت بتازید، وخویشتن را بر قلب ملک الرّوم زد وعلم از جای برداشت وبه زوبین علم بدرید،مامون از قلب خویش بدو پیوست ، سپاه روم به هزیمت شدند وخلیفه فرمود تا سوار زرین سپر راپیش او آورند، همچنان با قز آگند وخو دپوشیده پیاده به خدمت مأمون رسید و رکاب ببوسید وخود از سرافگند ومعلوم خلیفه گردانید که قارن بن وندادهرمزد است،خلیفه جنیبه داد و برفرمود نشاند وبسیاری بستود وچون فرود آمدند تشریف فرستاد، مدتی در خدمت خویش داشت وبه نوبتها به تعریض و تصریح تمّنی کردند که مسلمان شود تا مولی امیر المؤمنین بنویسیم وتبرستان به تو سپاریم ، قبول نکرد.»(33)

اسپهبد شهریارباوند پس از اینکه از مقام ومنزلت قارن نزد مأمون آگاهی یافت ، به او کینه ورزید وبخشی از قلمروش را تحت تصرف خود درآورد،قارن چون یارای مقاومت در برابر اسپهبد شهریار نداشت همواره چاره ای جز انقیاد وطاعت نداشت .(34)

داستانی که ابن اسفندیار از مشارکت قارن بن وندادهرمزد در جنگ با رومیان وهمراهی مأمون خلیفه عباسی روایت می کند ، تکراری از حضور فرزندان سوخرا وزیر قباد ـ قارن، زرمهر ودیگر برادرانش ـ در نبرد میان خسرو انوشیروان وخاقان ترک است . علاوه برشباهت دو داستانی که ابن اسفندیار نقل کرده است، باید نکته ای مهم تر را متذکر شد وآن اینکه بنابه قول یعقوبی، ابن اثیر ودیگر مورخان، مامون به سال 215 هـ . ق به جنگ با رومیان رفته است .(35)حال با توجه به آنچه مرعشی ودیگران از زمان حیات وحکمرانی قارن بن ونداد هرمزد نقل کرده اند درمی یابیم که در سال جنگ مأمون با تئوفیل امپراتور بیزانس قارن در قید حیات نبوده بلکه مازیار فرزندش برجای او تکیه زده است . از اینرو اصل داستان مورد شک وتردید قرار خواهدگرفت .

مازیار پسر قارن
مازیار فرزند قارن ونوه وندادهرمزد، قیامش به سال 224 هـ . ق بزرگترین حرکت سیاسی خاندان قارن در مخالفت با خلافت عباسی بوده است . وی در منابع ومتون تاریخی چهره خوبی ندارد. بیشتر منابع از او با کینه عداوت سخن می گویند و او را به کفر و الحاد متهم می نمایند . ابن اسفندیار در مورد خواب قارن پیش از تولد مازیار چنین می نویسد :« شبی به خواب او را نمودند که برسر کوهی بلند شد و بول کرد ،از آن بول او را آتش پدید آمد و پراگنده گشت،جمله کوهستان بسوخت واز کوه به دشت رسید وبه هر درخت وصحرا که فتادی می سوختی، معبّران را بخواند وتعبیر طلبید، گفتند از صلب تو فرزندی پدید آید که کوه وصحرای تبرستان راپادشاه شود اما ظالم وناپاک وقتّال وفتّاک باشد واین خواب به جملة تبرستان منتشر گردانیدند، هم درآن سال پسری آمد مازیار نام نهادند،چون سالها برو گذشت بالغ شد، ازجمله فرزندان قارن بزرگ منش ودلیر واهل تر بود،چون قارن هلاک گشت و مازیار به مقام پدر بنشست .»(36)

پس از مرگ قارن، مازیار جای پدر راگرفت،اسپهبد شهریار بن شروین باوند در ملک اوطمع نموده با سپاهی برسرش آمده او را شکست داد وبر قلمروش تسلط یافت ، مازیار نیزگریخته نزد وندا امید ونداسفان پناه برد.او مازیار را به دستور اسپهبد شهریار محبوس ساخته نزد اسپهبد روانه ساخت .مازیار در زندان اسپهبد شهریار با حیله ونیرنگ از بند رهایی یافته نزد مأمون خلیفه عباسی به عراق گریخت . (37 )مازیار توسط خلیفه مسلمان شد ونام اسلامی محمد را برخود نهاد .(38)

پس از مرگ اسپهبد شهریار باوند ،پسرش شاپور جانشین شد .در زمان او شکایتهای بسیاری نزد مأمون از ستم کاریهایش شد.مأمون بنا به مصلحت بزیست منجم ،مازیار را فرمان کوهستان تبرستان داد.مازیار چون به تبرستان رسید با سپاه خود عازم پریم شد ودر آنجا شاپور راشکست داد.پس از چهار سال حکمرانی در کوهستان ،کوه ودشت تبرستان را به فرمان خود در آورد .(39 )پس از آن علم استقلال برافراشت وخود را گیل گیلان ،اسپهبد اسپهبدان وپتشخوار گرشاه نامید.(40 )

در زمان فرمانروائیش مردم رویان وآمل از ظلم او و کارگزارانش به جان آمده ،به پا خاستند.آنها برحاکمان منصوب مازیاردست یافته ،کشتند.خبر شورش در ساری به مازیار رسید .اوسپاهی جمع کرده به آمل رفت وشهر را در محاصره گرفت .پیکی نزد خلیفه مأمون فرستاد که مردم آمل ورویان وچالوس از طاعت خلیفه بر تافته اند و فردی علوی را به خلافت برنشانده اند.پس از هشت ماه محاصره شهر آمل را گشود وعاملان قیام وشورش را از دم تیغ گذراند.(41 )

پس از مرگ مأمون ،مازیارنسبت به مسلمانان شدت بیشتری نشان داد وعده ای از آنان رادرزندان شهرهرمزدآباد پایتخت خویش محبوس ساخت وجمعی بسیار را کشت .«حصارهای آمل وساری پست فرمود وبه کهستانها قلعه ساخت ودر همة ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت وعمارت ضیاع خود مشغول شوند،الا همه برای او به قلعه ها و قصرها وخندق ها زدن وکار گل کردن گرفتار بودند و به جمله تبرستان هرجایی که گذر راهی نمودند اما صورت بستند که شاید بود در بندی ساخت و مردم نشاند برای محافظت تاکسی خبر ظلم و ناجوانمردی او را بیرون نتواند برد .»(42 )

مورخان آغاز قیامش را در زمان خلافت معتصم ودر سال 224 هـ .ق می دانند .برخی او را از خرم دینان وسرخ جامگان خواند .(43)،بعضی جنبش او را به تحریک افشین که در رقابت با طاهریان بوده ومیل امارت خراسان داشته دانسته اند .(44)

مازیار خراج دو ساله را به عبد الله طاهر امیر خراسان نداد(45)وچندی خراج را خود به دربار خلیفه می فرستاد اما سرانجام از آن نیز روی گردان شد .(46)

عبدالله طاهر بنا به فرمان معتصم خلیفه عباسی عموی خود حسن بن الحسین طاهری را جهت دفع قیام او به تبرستان فرستاد .مازیار با خیانت برادرش کوهیار اسیر شد .او رابه سامرا بردند وبه قتل رساندند،جسدش را نزدیک جسد بابک خرم دین بر دار ساختند .(47)

ستم کاری های مازیار پس از پنج قرن ونیم در زمان اولیاءالله آملی در خاطره مردم تبرستان باقی بود و به شکل ضرب المثل متداول بوده است .طوری که هر کسی ستمی می کرد ،می گفتند «ظلمی کرد که مازیار نکرد .»(48)

اگرچه در منابع تاریخی از مازیار به دشمنی سخن رفته وبدگویی شده ،او به طرفداری از آیین زرتشت و بابک خرم دین و خرابی مساجد متهم شده است . باید گفت که او قربانی نبرد قدرت میان افشین و عبدالله طاهر شده واتهامات وارده بر او نیز بر ساختة طاهریان بوده است .(49)

مورخان مرگ مازیار در 225 هـ . ق(840 م) را پایان حکومت دو قرن ونیمة خاندان قارن می دانند . اما برخی پژوهشگران این سال را پایان فرمانروایی آل قارن ندانسته اند وافرادی چون پادوسبان بن گردزاد اسپهبد لفور(سال 250هـ . ق) وامیر مهدی لپور(سال 500 هـ .ق)را از قارن وندان می دانند . اسپهبد پادوسبان بن گردزاد معاصر حسن بن زید بوده که به حمایت وی برخاسته ومدتی سپهسالاری اش را برعهده داشته است.(50) پژوهشگران،پادوسبان گردزاد وسه نسل از نوادگانش را به عنوان شاهان لفور، وندا امید کوه و وندادهرمزد کوه دانسته اند که تا سال 318 هـ .ق فرمانروایی داشته اند .(51) مرعشی نیز اسپهبد امیرمهدی لپور را که درسال 500 هـ .ق به حمایت از اسپهبد باوندی به جنگ با سلطان برکیارق سلجوقی برخاسته بود را از قارن وندان دانسته است .(52)مرعشی از امیرانی چون امیر اسحق لپور ،اصفهبد زیارلپور در جریان حوادث سال 512 هـ .ق وزمان استیلای سلاجقه نام می برد(53) و درجایی دیگر از کیاحسن کیای لپور یاد می کند(54) که همگی امیران لفور وبه احتمال از بازماندگان خاندان قارن بوده اند .

پاورقی

1- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183
2- تاریخ مازندران، ملا شیخعلی گیلانی،تصحیح دکتر منوچهر ستوده، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1352، ص30
3- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص15
4- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص351 و352
5- ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب،تهران،1374،ص472تا483
6- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص60
7- همان،ص160
8- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص91
9- ایران در زمان ساسانیان،ص495
10- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص150 تا152
11- تاریخ ایران،پژوهش دانشگاه کمبریج،گردآورنده رن فرای،ترجمه حسن انوشه، امیر کبیر،تهران، 1363، ج4،ص174
12- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص369
13- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج1،ص75 و تاریخ مازندران(مهجوری)ج1،ص63
14- ایران در زمان ساسانیان،ص495
15- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص160
16- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435
17- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160
18- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435
19- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160
20- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183
21- همان،ج1،ص91
22- همان،ج1،ص91
23- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص 160
24- اولیاء الله آملی محل نبرد را احرم ومرعشی آن را اهلم ثبت کرده است . ک تاریخ رویان ص 49 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران ص61
25- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183 و184
26- همان،ج1،ص185 و186
27- همان،ج1،ص186 تا 188
28- همان جا
29- همان،ج1،ص 197 و 198
30- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص63 و160
31- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص436
32- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205
33- همان،ج1،ص 205 و206
34- همان جا
35- تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، سیداحمدرضاخضری،سمت،تهران،چاپ چهارم،1383، ص86
36- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206
37- همان،ج1،ص 206 و207
38- همان جا
39- همان،ج1،ص 208
40- تاریخ یعقوبی،احمدابن ابی یعقوبی(ابن واضح یعقوبی)،ترجمه محمد ابراهیم آیتی، علمی وفرهنگی، تهران،1371،ج2،ص502 و تاریخ ایران از ظهور اسلام تادیالمه، دکتر عزیز الله بیات ، دانشگاه شهید بهشتی تهران،1370،ص236
41- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 210 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 64 و65
42- همان،ج1،ص 211
43- تاریخ گزیده ،حمدالله مستوفی ،به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی،امیر کبیر، تهران،1364،ص318
44- تاریخ حبیب السیرفی اخبار افراد بشر،غیاث الدین حسینی(خواند میر)،خیام،تهران،1333،ج2،ص266
45- در زمان طاهریان، خراج تبرستان توسط امیر طاهری وعمال او جمع آوری شده وبه دربار خلیفه فرستاده می شد .
46- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 212
47- همان ،ج2،ص219 و220،تاریخ گزیده،ص318، فتوح البلدان، احمدبن یحیی البلاذری،ترجمه آذرتاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران ، بی جا، 1346،ص189 وتاریخ دوخته الصفافی سیرة الانبیاء والموک والخفا، میرخواند،تصحیح جمشید کیان فر ، اساطیر،تهران،1380،ج5،ص2647 و اخبار الطول،ابی حنیفه احمد داود دینوری،تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال،داراحیاء الکتب العربیه، الطبعة الاولی، القاهره ، 1960 م ،ص402
48- تاریخ رویان،ص57
49- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص178
50- تاریخ مازندران(مهجوری)،ج1،ص124 تا128
51- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص 179
52- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 79
53- همان،ص104
54- همان،ص325


گردآوری و پژوهش :
_ انجمن جوانان سپيد پارس
_ بخش ديده ور سازه های کهن
_ بانو مهندس ونوشه شکری

هیچ نظری موجود نیست: