بابُل، شهرستان و شهري در استان مازندران است.
شهرستان بابل: اين شهرستان از شمال به بابلسر، از جنوب به فيروزكوه، از خاور به قائم شهر و سواد كوه و از باختر به آمل محدود مىگردد ( سرشماري...، چهل و چهار). شهرستان بابل شامل 6 بخش مركزي، گناب، بابل كنار، لالهآباد، بندپىشرقى و بندپى غربى، و 13 دهستان و همچنين 6 شهر به نامهاي بابل، امير كلا، مرزيكلا، زرگر محله، گلوگاه و خوشرود پى است ( سازمان تقسيمات...، 55). در سرشماري آبان 1375 جمعيت اين شهرستان 068 ،421نفر بود كه 66/42% در نقاط شهري و 34/57% در نقاط روستايى سكنى داشتهاند ( سرشماري، شانزده).
شهرستان بابل از دو منطقة جلگهاي در شمال، و كوهستانى در جنوب تشكيل شده است. ارتفاعات آن كه از رشته كوههاي البرز به شمار مىآيد، اينهاست: لَس ( 392 ،3 متر) و نارگلى ( 282 ،3 متر) ( فرهنگ...، 66). بابل با آب و هواي معتدل و مرطوب و بارندگى بسيار داراي رودهاي بزرگ و كوچكى است كه از البرز سرچشمه مىگيرند. بابلرود مهمترين و بزرگترين رودخانة اين شهرستان است. بيشتر رودهاي بزرگ و كوچك اين شهرستان مانند سجادرود، بزرود و كلارود به اين رودخانه مىپيوندند (نك: صالح، 95-100). شرايط مساعد جغرافيايى از قبيل آب فراوان و خاك حاصلخيز، موجب شده است كه شهرستان بابل، مانند بيشتر نقاط مازندران از وضع اقتصادي خوب - به ويژه در زمينة كشاورزي - برخوردار باشد. در حدود 90% اهالى به كشاورزي اشتغال دارند. فرآوردههاي عمدة كشاورزي آنجا شامل برنج، گندم، پنبه، مركبات و دانههاي روغنى است. دامداري نيز از جمله فعاليتهاي اهالى، به ويژه در مناطق روستايى، به شمار مىرود ( فرهنگ، همانجا).
بيشتر آثار تاريخى بر جاي مانده در شهرستان بابل متعلق به سدة 9ق (دوران مرعشيان) و پس از آن است كه از آن جملهاند: 1. مقبرة درويش فخرالدين - از بزرگان خاندان مرعشى - كه در كنار بابل رود و بر سر راه آمل به بابل واقع شده است؛ 2. بقعة سلطان محمدطاهر، فرزند امام موسى كاظم(ع)، در 4 كيلومتري بابل به قائم شهر؛ 3. بقعة امامزاده قاسم، مشهور به بقعة آستانه، كه بناي آن متعلق به اواخر سدة 9ق است (مشكوتى، 181-182)؛ 4. پل محمدحسن خان، بر روي بابل رود كه توسط محمدحسن خان قاجار، پدر آقا محمدخان در سدة 12ق ساخته شده است (حسينزاده، «سابقه...»، 76).
شهر بابل: اين شهر در 52 و 44 طول شرقى و 36 و 34 عرض شمالى واقع است. بنابر سرشماري آبان 1375، شهر بابل داراي 260 ،156 نفر جمعيت بوده است (مفخم، 49؛ سرشماري...، چهل و دو). اين شهر در حكم مركزي براي روستاييان نواحى مجاور است و به اين سبب مشاغل جنبى و فعاليتهاي تجاري در سطح ناحيه در آنجا گرد آمده است. شهر بابل از نظر سياسى، نظامى و صنعتى هيچگاه اهميت خاصى نداشته است و اگر راه ارتباطى مازندران از اين ناحيه گذر نمىكرد، هرگز به وسعت و اهميت امروز نمىبود (نياكى، 246-247).
پيشينة تاريخى: آثار و اشياء باستانى كه در كاوشهاي صورت گرفته در تپههاي باستانى پيرامون بابل به دست آمده است، سابقة زيستگاهى منطقه را به هزارة 1 قم مىرساند (نك: همو، 247- 248). در دورة اسلامى نخستينبار مؤلفان سدة 3ق از اين شهر با نام «مامطير» نام بردهاند (نك: ابن رسته، 149؛ ابن فقيه، 304). ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (1/73)، اين نام را به كلامى از امام حسن(ع) منسوب مىدارد و در اين باره مىگويد: «چون امام حسن(ع) به مامطير رسيد... آن موضع به چشم امام حسن(ع) دلگشا و نزه آمد، آبگيرها و مرغان و شكوفهها در ارتفاع بقعه و نزديك ساحل دريا ديد، گفت: بُقْعَةٌ طَيبةٌ ماءٌ و طَيرٌ». اين گفته جاي بسى تأمل دارد، زيرا چنينروايتى از امامحسن(ع)، در هيچيك از آثار پيش از ابناسفنديار ديده نمىشود. عدهاي از مورخان از جمله طبري (4/153) و ابن قتيبه (ص 568)، اشارهاي به حضور امام حسن(ع) در ميان سپاه عرب، در فتح طبرستان نكردهاند و برخى از مورخان مانند اولياءالله آملى (ص 45- 48) صريحاً حضور امام را در فتح طبرستان نفى نمودهاند. آن عده مورخان هم كه عقيده به شركت امام حسن(ع) در فتح طبرستان دارند، اشارهاي به آمدن آن حضرت به درون مازندران تا نواحى مامطير و آمل نكردهاند و تنها بدان اشاره دارند كه فرمانده سپاه عرب با اسپهبد طبرستان پيمان صلح بست (نك: ابن فقيه، 570؛ بلاذري، 467- 468؛ مقدسى، 5/198). به هر حال حتى اگر بر اين باور باشيم كه امام حسن(ع) به هنگام فتح طبرستان در سپاه عرب حضور داشته، و وارد طبرستان و مامطير شده باشد، هيچ رابطهاي ميان جملة مذكور و نام مامطير وجود ندارد كه چگونه «ماء و طير» به مامطير بدل شده است؟ (حسينزاده، شهر بابل، 11). نزديك به نام مامطير ديهى در طبرستان به نام «مانهير» بوده است (نك: ابن اسفنديار، 1/61).
نخستين باري كه از مامطير در يك واقعة تاريخى نام برده شده، هنگام قيام حسن بن زيد علوي (داعى كبير) برضد حكمران عرب طبرستان در 250ق است (نك: همو، 1/230-231). در سدة 3ق مامطير شهركى بيش نبوده، و ابن رسته (همانجا) آنجا را در زمرة آباديهاي كورة آمل آورده است. ابن فقيه از مسجد و منبر آن و كثرت آباديهاي ميان مامطير و آمل ياد كرده است (ص 567). در حدود العالم از مامطير به عنوان شهركى با آبهاي روان نام برده شده كه رودخانة «باوُل» از ميان آن مىگذشته، و در آنجا نوعى حصير بافته مىشده است كه در تابستانها از آن استفاده مىكردهاند (ص 49، 145). مامطير تا پيش از دورة مغولان از شهرهاي متوسط طبرستان بود و در آثار مؤلفان اين دوره، از آن با عنوان «شهرك» ياد شده است (سمعانى، 5/180؛ ياقوت، 4/398؛ نيز نك: مرعشى، 188).
تا حدود سال 750ق، نام اين شهر همه جا در كتابهاي تاريخى و جغرافيايى، مامطير و تابع حكومت طبرستان آمده است (حسينزاده، «سابقه»، 72). در 763ق، سادات مرعشى بر سراسر طبرستان دست يافتند و سيد قوامالدين (ميربزرگ) - بزرگ و بنيانگذار سلسلة سادات مرعشى - طبرستان را ميان فرزندان خويش تقسيم نمود؛ او خود در آمل با فرزندش رضىالدين كه فرمانرواي آنجا بود، زندگى مىكرد؛ اما پس از مدتى از فرزندش رنجيد و به مامطير (بارفروش ده) آمد. حضور سيدقوامالدين در اين محل باعث گرد آمدن پيروان او در آنجا شد و با آمد و رفت دراويش و پيروان وي كسب و كار در اين محل رونق گرفت و باعث توسعة شهر شد (خواندمير، 3/341؛ نيز نك: نياكى، 38) و پس از آن در كتابهاي تاريخى از مامطير با نام «بار فروشده» ياد شده است (همو، 43). سادات مرعشى تا 1006ق (بجز مدت محدودي از 794 تا 805ق در زمان تيمور)، همچنان بر آنجا حكومت داشتند، تا اينكه شاه عباس اول صفوي در اين سال به حيات سياسى حكومتهاي محلى مازندران پايان داد (حسينزاده، همان، 73).
شاه عباس از لحاظ سياسى و اقتصادي و هم بدان سبب كه مادرش از سادات مرعشى بود، دلبستگى خاصى به عمران و آبادانى مازندران داشت. بار فروش ده نيز از توجهات شاه عباس نسبت به مازندران بىبهره نماند. به فرمان او خيابانهاي اين شهر، فراخ و سنگفرش شد و بر شمار دكانهاي بازار افزوده گرديد (برزگر، 2(1)/40- 41)؛ همچنين در ميان مردابى كه نزديك شهر قرار داشت، جزيرهاي ساخته شد و در آن جزيره، قصري موسوم به «بحر ارم» بنا گرديد و از اين جزيره تا شهر پلى تعبيه شد كه 29 پايه از آجر و آهك داشت (اعتمادالسلطنه، مرآة...، 1/257). اين بنا تا روزگار ناصرالدين شاه پا برجا بود و در دومين سفر وي به مازندران در 1292ق مرمت شد (همو، المآثر...، 76). تا آنكه سرانجام در 1310ش، در دوران رضا شاه اين درياچه كه به باتلاق تبديل شده بود، خشك شد و آن جزيره نيز هموار گرديد (صالح، 77).
در دورة صفويه بارفروش ده توسعه يافت و در اواخر اين دوره نام آن به بارفروش تغيير يافت. در كتابهاي دورة زنديه همه جا نام اين شهر «بارفروش» آمده است (نك: ابوالحسن مستوفى، 313؛ موسوي، 171، 173). در دورة قاجار بهسبب گسترش تجارت ميان ايران و روسيه، بارفروش به لحاظ آنكه از نظر مسافت نزديكترين راه ميان درياي خزر و تهران بود، توسعه يافت (كرزن، 82) و به يكى از مراكز عمدة بازرگانى در مازندران تبديل شد (مرگان، 1/220). كالاهاي روسى به وسيلة كشتى به بندر مشهدسر (بابلسر كنونى) حمل، و از آنجا به بارفروش آورده مىشد (كيهان، 2/288). جمعيت بارفروش و دهات پيرامون آن، در دوران ناصرالدين شاه، حدود 60 هزار نفر بوده (اعتمادالسلطنه، مرآة، همانجا)، و بزرگترين شهر مازندران به شمار مىرفته است (بارتولد، 243). بارفروش در دورة قاجار داراي 25 محله، 6 مدرسه، 4 كاروانسرا، 14 حمام و 14 مسجد بوده، همچنين در اين شهر يك محلة يهودينشين با 85 خانه، 2 كنيسه و 1 مدرسه كه در آن زبان عبري تدريس مىشده، وجود داشته است (مكنزي، 83).
شهرستان بابل: اين شهرستان از شمال به بابلسر، از جنوب به فيروزكوه، از خاور به قائم شهر و سواد كوه و از باختر به آمل محدود مىگردد ( سرشماري...، چهل و چهار). شهرستان بابل شامل 6 بخش مركزي، گناب، بابل كنار، لالهآباد، بندپىشرقى و بندپى غربى، و 13 دهستان و همچنين 6 شهر به نامهاي بابل، امير كلا، مرزيكلا، زرگر محله، گلوگاه و خوشرود پى است ( سازمان تقسيمات...، 55). در سرشماري آبان 1375 جمعيت اين شهرستان 068 ،421نفر بود كه 66/42% در نقاط شهري و 34/57% در نقاط روستايى سكنى داشتهاند ( سرشماري، شانزده).
شهرستان بابل از دو منطقة جلگهاي در شمال، و كوهستانى در جنوب تشكيل شده است. ارتفاعات آن كه از رشته كوههاي البرز به شمار مىآيد، اينهاست: لَس ( 392 ،3 متر) و نارگلى ( 282 ،3 متر) ( فرهنگ...، 66). بابل با آب و هواي معتدل و مرطوب و بارندگى بسيار داراي رودهاي بزرگ و كوچكى است كه از البرز سرچشمه مىگيرند. بابلرود مهمترين و بزرگترين رودخانة اين شهرستان است. بيشتر رودهاي بزرگ و كوچك اين شهرستان مانند سجادرود، بزرود و كلارود به اين رودخانه مىپيوندند (نك: صالح، 95-100). شرايط مساعد جغرافيايى از قبيل آب فراوان و خاك حاصلخيز، موجب شده است كه شهرستان بابل، مانند بيشتر نقاط مازندران از وضع اقتصادي خوب - به ويژه در زمينة كشاورزي - برخوردار باشد. در حدود 90% اهالى به كشاورزي اشتغال دارند. فرآوردههاي عمدة كشاورزي آنجا شامل برنج، گندم، پنبه، مركبات و دانههاي روغنى است. دامداري نيز از جمله فعاليتهاي اهالى، به ويژه در مناطق روستايى، به شمار مىرود ( فرهنگ، همانجا).
بيشتر آثار تاريخى بر جاي مانده در شهرستان بابل متعلق به سدة 9ق (دوران مرعشيان) و پس از آن است كه از آن جملهاند: 1. مقبرة درويش فخرالدين - از بزرگان خاندان مرعشى - كه در كنار بابل رود و بر سر راه آمل به بابل واقع شده است؛ 2. بقعة سلطان محمدطاهر، فرزند امام موسى كاظم(ع)، در 4 كيلومتري بابل به قائم شهر؛ 3. بقعة امامزاده قاسم، مشهور به بقعة آستانه، كه بناي آن متعلق به اواخر سدة 9ق است (مشكوتى، 181-182)؛ 4. پل محمدحسن خان، بر روي بابل رود كه توسط محمدحسن خان قاجار، پدر آقا محمدخان در سدة 12ق ساخته شده است (حسينزاده، «سابقه...»، 76).
شهر بابل: اين شهر در 52 و 44 طول شرقى و 36 و 34 عرض شمالى واقع است. بنابر سرشماري آبان 1375، شهر بابل داراي 260 ،156 نفر جمعيت بوده است (مفخم، 49؛ سرشماري...، چهل و دو). اين شهر در حكم مركزي براي روستاييان نواحى مجاور است و به اين سبب مشاغل جنبى و فعاليتهاي تجاري در سطح ناحيه در آنجا گرد آمده است. شهر بابل از نظر سياسى، نظامى و صنعتى هيچگاه اهميت خاصى نداشته است و اگر راه ارتباطى مازندران از اين ناحيه گذر نمىكرد، هرگز به وسعت و اهميت امروز نمىبود (نياكى، 246-247).
پيشينة تاريخى: آثار و اشياء باستانى كه در كاوشهاي صورت گرفته در تپههاي باستانى پيرامون بابل به دست آمده است، سابقة زيستگاهى منطقه را به هزارة 1 قم مىرساند (نك: همو، 247- 248). در دورة اسلامى نخستينبار مؤلفان سدة 3ق از اين شهر با نام «مامطير» نام بردهاند (نك: ابن رسته، 149؛ ابن فقيه، 304). ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (1/73)، اين نام را به كلامى از امام حسن(ع) منسوب مىدارد و در اين باره مىگويد: «چون امام حسن(ع) به مامطير رسيد... آن موضع به چشم امام حسن(ع) دلگشا و نزه آمد، آبگيرها و مرغان و شكوفهها در ارتفاع بقعه و نزديك ساحل دريا ديد، گفت: بُقْعَةٌ طَيبةٌ ماءٌ و طَيرٌ». اين گفته جاي بسى تأمل دارد، زيرا چنينروايتى از امامحسن(ع)، در هيچيك از آثار پيش از ابناسفنديار ديده نمىشود. عدهاي از مورخان از جمله طبري (4/153) و ابن قتيبه (ص 568)، اشارهاي به حضور امام حسن(ع) در ميان سپاه عرب، در فتح طبرستان نكردهاند و برخى از مورخان مانند اولياءالله آملى (ص 45- 48) صريحاً حضور امام را در فتح طبرستان نفى نمودهاند. آن عده مورخان هم كه عقيده به شركت امام حسن(ع) در فتح طبرستان دارند، اشارهاي به آمدن آن حضرت به درون مازندران تا نواحى مامطير و آمل نكردهاند و تنها بدان اشاره دارند كه فرمانده سپاه عرب با اسپهبد طبرستان پيمان صلح بست (نك: ابن فقيه، 570؛ بلاذري، 467- 468؛ مقدسى، 5/198). به هر حال حتى اگر بر اين باور باشيم كه امام حسن(ع) به هنگام فتح طبرستان در سپاه عرب حضور داشته، و وارد طبرستان و مامطير شده باشد، هيچ رابطهاي ميان جملة مذكور و نام مامطير وجود ندارد كه چگونه «ماء و طير» به مامطير بدل شده است؟ (حسينزاده، شهر بابل، 11). نزديك به نام مامطير ديهى در طبرستان به نام «مانهير» بوده است (نك: ابن اسفنديار، 1/61).
نخستين باري كه از مامطير در يك واقعة تاريخى نام برده شده، هنگام قيام حسن بن زيد علوي (داعى كبير) برضد حكمران عرب طبرستان در 250ق است (نك: همو، 1/230-231). در سدة 3ق مامطير شهركى بيش نبوده، و ابن رسته (همانجا) آنجا را در زمرة آباديهاي كورة آمل آورده است. ابن فقيه از مسجد و منبر آن و كثرت آباديهاي ميان مامطير و آمل ياد كرده است (ص 567). در حدود العالم از مامطير به عنوان شهركى با آبهاي روان نام برده شده كه رودخانة «باوُل» از ميان آن مىگذشته، و در آنجا نوعى حصير بافته مىشده است كه در تابستانها از آن استفاده مىكردهاند (ص 49، 145). مامطير تا پيش از دورة مغولان از شهرهاي متوسط طبرستان بود و در آثار مؤلفان اين دوره، از آن با عنوان «شهرك» ياد شده است (سمعانى، 5/180؛ ياقوت، 4/398؛ نيز نك: مرعشى، 188).
تا حدود سال 750ق، نام اين شهر همه جا در كتابهاي تاريخى و جغرافيايى، مامطير و تابع حكومت طبرستان آمده است (حسينزاده، «سابقه»، 72). در 763ق، سادات مرعشى بر سراسر طبرستان دست يافتند و سيد قوامالدين (ميربزرگ) - بزرگ و بنيانگذار سلسلة سادات مرعشى - طبرستان را ميان فرزندان خويش تقسيم نمود؛ او خود در آمل با فرزندش رضىالدين كه فرمانرواي آنجا بود، زندگى مىكرد؛ اما پس از مدتى از فرزندش رنجيد و به مامطير (بارفروش ده) آمد. حضور سيدقوامالدين در اين محل باعث گرد آمدن پيروان او در آنجا شد و با آمد و رفت دراويش و پيروان وي كسب و كار در اين محل رونق گرفت و باعث توسعة شهر شد (خواندمير، 3/341؛ نيز نك: نياكى، 38) و پس از آن در كتابهاي تاريخى از مامطير با نام «بار فروشده» ياد شده است (همو، 43). سادات مرعشى تا 1006ق (بجز مدت محدودي از 794 تا 805ق در زمان تيمور)، همچنان بر آنجا حكومت داشتند، تا اينكه شاه عباس اول صفوي در اين سال به حيات سياسى حكومتهاي محلى مازندران پايان داد (حسينزاده، همان، 73).
شاه عباس از لحاظ سياسى و اقتصادي و هم بدان سبب كه مادرش از سادات مرعشى بود، دلبستگى خاصى به عمران و آبادانى مازندران داشت. بار فروش ده نيز از توجهات شاه عباس نسبت به مازندران بىبهره نماند. به فرمان او خيابانهاي اين شهر، فراخ و سنگفرش شد و بر شمار دكانهاي بازار افزوده گرديد (برزگر، 2(1)/40- 41)؛ همچنين در ميان مردابى كه نزديك شهر قرار داشت، جزيرهاي ساخته شد و در آن جزيره، قصري موسوم به «بحر ارم» بنا گرديد و از اين جزيره تا شهر پلى تعبيه شد كه 29 پايه از آجر و آهك داشت (اعتمادالسلطنه، مرآة...، 1/257). اين بنا تا روزگار ناصرالدين شاه پا برجا بود و در دومين سفر وي به مازندران در 1292ق مرمت شد (همو، المآثر...، 76). تا آنكه سرانجام در 1310ش، در دوران رضا شاه اين درياچه كه به باتلاق تبديل شده بود، خشك شد و آن جزيره نيز هموار گرديد (صالح، 77).
در دورة صفويه بارفروش ده توسعه يافت و در اواخر اين دوره نام آن به بارفروش تغيير يافت. در كتابهاي دورة زنديه همه جا نام اين شهر «بارفروش» آمده است (نك: ابوالحسن مستوفى، 313؛ موسوي، 171، 173). در دورة قاجار بهسبب گسترش تجارت ميان ايران و روسيه، بارفروش به لحاظ آنكه از نظر مسافت نزديكترين راه ميان درياي خزر و تهران بود، توسعه يافت (كرزن، 82) و به يكى از مراكز عمدة بازرگانى در مازندران تبديل شد (مرگان، 1/220). كالاهاي روسى به وسيلة كشتى به بندر مشهدسر (بابلسر كنونى) حمل، و از آنجا به بارفروش آورده مىشد (كيهان، 2/288). جمعيت بارفروش و دهات پيرامون آن، در دوران ناصرالدين شاه، حدود 60 هزار نفر بوده (اعتمادالسلطنه، مرآة، همانجا)، و بزرگترين شهر مازندران به شمار مىرفته است (بارتولد، 243). بارفروش در دورة قاجار داراي 25 محله، 6 مدرسه، 4 كاروانسرا، 14 حمام و 14 مسجد بوده، همچنين در اين شهر يك محلة يهودينشين با 85 خانه، 2 كنيسه و 1 مدرسه كه در آن زبان عبري تدريس مىشده، وجود داشته است (مكنزي، 83).
از رويدادهاي مهم بارفروش در دورة قاجار ازدحام پيروان علىمحمد باب، به سركردگى ملاحسين بشرويهاي در اين شهر است كه منجر به واقعة بقعة طبرسى گرديد. در 1264ق در فاصلة زمانى درگذشت محمدشاه قاجار و بر تخت نشستن ناصرالدين شاه، جماعت بابى از اين دورة فترت كه كشور در بىثباتى به سر مىبرد، استفاده كرده، بر فعاليتهاي خود افزودند. ملاحسين كه اين زمان در شاهرود به سر مىبرد، با استفاده از غيبت حاكم مازندران و نفوذ حاجى محمدعلى، از علماي بارفروش كه به تازگى بابى شده بود، به بار فروش آمده، در خارج شهر، حوالى «بحر ارم» مستقر گرديد؛ اما با مخالفت علماي شيعه، او و همراهانش نتوانستند در شهر بمانند و به مزار شيخ طبرسى رفتند و آنجا را به صورت قلعهاي مستحكم درآوردند و چند ماهى در آنجا با نيروهاي دولتى جنگيدند (هدايت، 10/430- 435).
ناصرالدين شاه در دوران سلطنت خود دوبار به بارفروش سفر كرد: يكبار در 1282ق و بار دوم در 1296ق. وي در سفر اول براي عمران و آبادي آنجا فرمانهايى صادر كرد (اعتمادالسلطنه، همان، 1/264- 265). در زمان پادشاهى مظفرالدين شاه، روابط تجاري بارفروش با مراكز روسيه گسترش بسيار يافت و آمد و رفت بازرگانان موجب رونق بارفروش و افزايش درآمد آنجا گرديد (نياكى، 99-100). در دورة رضاشاه، ساخت و سازهايى به سبك جديد در بارفروش صورت گرفت و چهرة شهر تغيير كرد و در 1310ش نام اين شهر از بارفروش به بابل تغيير يافت (نك: صالح، 76- 78).
مآخذ: ابن اسفنديار، محمد، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال آشتيانى، تهران، 1320ش؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ ابن فقيه، احمد، البلدان، به كوشش يوسف هادي، بيروت، 1416ق/1996م؛ ابن قتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابوالحسن مستوفى، گلشنمراد، به كوشش غلامرضا طباطبايى مجد، تهران، 1369ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الا¸ثار، تهران، 1306-1307ق؛ همو، مرآة البلدان، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1367ش؛ اولياءالله آملى، محمد، تاريخ رويان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1348ش؛ بارتولد، و.، تذكرة جغرافيايى تاريخى ايران، ترجمة حمزه سردادور، تهران، 1358ش؛ برزگر، اردشير، تاريخ تبرستان پس از اسلام، تهران، 1334ش؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس طباع، بيروت، 1407ق/1987م؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حسينزاده، پوراندخت، «سابقة تاريخى و اوضاع اقتصادي شهر بابل»، كاوش، تهران، 1343ش، س 2، شم 3؛ همو، شهر بابل (متن كامل سخنرانى)، تهران، 1343ش؛ خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1362ش؛ سازمان تقسيمات كشوري جمهوري اسلامى ايران، وزارت كشور، تهران، 1379ش؛ سرشماري عمومى نفوس و مسكن (1375ش)، نتايج تفصيلى، شهرستان بابل، مركز آمار ايران، تهران، 1376ش؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛ صالح طبري، صمد، بابل سرزمين طلاي سبز، تهران، 1378ش؛ طبري، تاريخ؛ فرهنگ جغرافيايى آباديهاي كشور (ساري)، سازمان جغرافيايى نيروهاي مسلح، تهران، 1370ش، ج 28؛ كرزن، جرج، ايران و قضية ايران، ترجمة وحيد مازندرانى، تهران، 1349ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصل ايران، تهران، 1311ش؛ مرعشى، ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، به كوشش عباس شايان، تهران، 1333ش؛ مرگان، ژاك، ايران، مطالعات جغرافيايى، ترجمة كاظم وديعى، تبريز، 1338ش؛ مشكوتى، نصرتالله، فهرست بناهاي تاريخى و اماكن باستانى ايران، تهران، 1349ش؛ مفخم پايان، لطفالله، فرهنگ آباديهاي ايران، تهران، 1339ش؛ مقدسى، مطهر، البدء و التاريخ، پاريس، 1899م؛ مكنزي، چارلز فرانسيس، سفرنامة شمال، ترجمة منصوره اتحاديه، تهران، 1359ش؛ موسوي اصفهانى، محمدصادق، تاريخ گيتى گشا، تهران، 1363ش؛ نياكى، جعفر، بابل (شهر زيباي مازندران)، به كوشش پوراندخت حسينزاده، تهران، 1379ش؛ هدايت، رضا قلى، ملحقات روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ ياقوت، بلدان.
على كرمهمدانى
۱ نظر:
سلام ، رهبر عزیز حضرت آیت الله خامنهای فرمودند آزادی سخن و تظاهرات برای مصر ییها و تونسیها و همچنین مردم لیبی حلال است ، فقط میخواهم بپرسم آیا این آزادی فقط برای سنی هاست یا برای شیعیان هم هست ؟ چیزی که خیلی واضح است اینکه کشتن مسلمآنانی که فقط آزادی حقیقی میخواهند دوباره مد شده ، چه در خارج و چه در مملکت خودمآن.
ارسال یک نظر